۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

پروانه‌ام برای تو


نه به یکباره‌ ویرانش می کنی

نه نغمه‌ای سرمی دهی اش

در برزخی اینچنین شیرین و سنگین ، بوده‌ای هرگز؟

جرات کن برهانم

این دل دل شاعرانه‌ات

این فروتنی عارفانه‌ات

می کشد روزی

................

خیالی نیست

پروا مکن بکش

وصیتنامه‌ام را برای آنروز

با دل نوشته‌ام

میراثم برای تو پروانه‌ای ست

که شاید گرانبهاتر از بودنم باشدت.

دلنوشته

گندمزار


دلم هوای بودن تو گندمزاری رو کرده که باد گندمهاش رو می رقصونه و یاد منو باز هوایی تو می کنه ، هوایی اینکه برای چندمین بار اهلی دلی بشم که خدا رو می فهمه.





دلنوشته

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

خوش اومدی


مامان شهلا به دل بیان خوش اومدی ..........خییییییییییییییییلییییییییییییی دلم شادمانه الان

شاید




حرفهای نگفته‌ام را


می گویم


روزی


شبی


زمانی


شاید


........



می شنوم


موسیقی ات را .


سکوت می کنم .


زمزمه میکنم


دلنوشته‌هایم را .


لبخند می زنم .


دلم گرم می شود


گر می گیرد


............


یادت هست گفتم می ترسم؟


هنوز هم می ترسم


می ترسم برنجی بترسی بگریزی نمانی


.....................


چگونه بگویم


که دستم گرم شود


که صورتم خنک شود


که دلم آرام گیرد


و تو از دستم نروی


...........................


بسیارند


حرفهای نگفته‌ام


میگویمت روزی


شبی


زمانی


جایی


شاید



دلنوشته

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

خلسه


وضوی نشکسته‌ام را

تازه می کنم باز

خلسه‌ی صدای دف

پروازم می دهد

برسر سجاده‌ی عشقت

به سجده‌ای هزار ساله می روم

بغضم می میرد

و من باز زنده می شوم

دلنوشته

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

من همانم ....


هنوز هم در دشت رویا هستم با پاهای برهنه روی سبزه‌های نمناک باران خورده . شبنم می نوشم و می دوم و فریاد شادی سر می دهم و کودکانه می خندم و از سر شوق با آب برکه بازی می کنم و به آسمان آبی خیره می شوم و ذهنم را درگیر ابرها می کنم و دلم لبخند می زند. هنوز هم در انتظار باران هستم تا ببارد و چون مهر خدا پوستم را نوازش کند و مرا به اوج ببرد. هنوز هم بیتاب و بیقرار همان کلبه‌ی چوبی هستم که پنجره‌اش رو به دشت رویا باز می شود و من همیشه دم همان پنجره منتظر آمدن کسی هستم "کسی که مثل هیچکس نیست"

هنوز هم دلم میخواهد بدوم تا پای همان کوه بلند وآن درخت کنار برکه که چه شبها گوش فرا داد به شازده‌ کوچولو و روباه و گل سرخ. دلم خنده میخواهد، دلم گریه می خواهد، دلم دویدن و باران و رنگین کمان میخواهد، دلم سبزه‌ی باران خورده میخواهد............درخت چشم انتظار است عجله کن فرصت از دست می رود...... 1 ، 2 ، 3

دلنوشته

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

زمزمه


زیر لب زمزمه‌ای کردی

یا که در دل آرام

.......


حجم اتاق آنقدر کوچک شد

که به آسمان رسیدم

رفتم تا خود خدا

.........

تو کجایی؟


دلنوشته



۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

پژواک


صدایت می زنم

کوه بازمی گرداند صدایم را

پژواک صدا صدا صدا

در میان صداهای رفته

و بازآمده

پی نام تو میگردم
پرشور، سرگردان، بی تاب......

گم کرده‌ام نشانی ات را ؟!

یا که شاید دیگر ، برجای نمی گذاری نشانی از خود ؟

دیوانه‌ام آیا ؟

آری ، هستم

گفته‌ام بارها

و میدانم پژواک دیوانگی هایم روزی

سرگردان تر میکند مرا، تورا

شوقهایم را پاسخی

تاب بی دلی ات نیست مرا

مزه‌ی بهار می دهی بهار

باران، باران ، باران


دلنوشته

۱۳۸۸ آبان ۱۴, پنجشنبه

انگار....


سوار بر بال رویاها

به دوردستهای شعر

می سپارمت

انگار قصه‌ی تو و دل من

حکایت تابستان و تگرگ

حکایت شب شراب و بامداد خمار

است

دلنوشته‌