tag:blogger.com,1999:blog-1734003135243373100.post2193951393102382899..comments2022-03-22T23:40:49.568-06:00Comments on دل نوشته : من همانم ....Unknownnoreply@blogger.comBlogger3125tag:blogger.com,1999:blog-1734003135243373100.post-63253415043557916742009-11-22T10:18:58.283-07:002009-11-22T10:18:58.283-07:00من هم دلم خنده وگریه میخواد
دویدن و بارون و رنگین ...من هم دلم خنده وگریه میخواد<br />دویدن و بارون و رنگین کمان میخوادAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1734003135243373100.post-78595105558909176652009-11-22T03:28:00.686-07:002009-11-22T03:28:00.686-07:00با سلام
جالب و زیبا بود.
امیدوارم همیشه شاد و سرحا...با سلام<br />جالب و زیبا بود.<br />امیدوارم همیشه شاد و سرحال بمانی و منتظر شادی باشی.<br />یا حقUnknownhttps://www.blogger.com/profile/11500009780204271623noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-1734003135243373100.post-91777242720142786742009-11-21T14:37:01.825-07:002009-11-21T14:37:01.825-07:00شبنم مهتاب میبارد.
دشت سرشار از بخار آبی گلهای ن...شبنم مهتاب میبارد.<br />دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر. <br />میدرخشد روی خاک آیینهای بی طرح.<br />مرز میلغزد ز روی دست.<br />من، کجا لغزیدهام در خواب؟<br />مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه.<br />برگ تصویری نمیافتد در این مرداب.<br />او، خدای دشت، میپیچد صدایش در بخار درههای دور: <br />مو پریشانهای باد!<br />گـَرد خواب از تن بیافشانید.<br />دانه ای تاریک مانده در نشیب دشت،<br />دانه را در خاک آیینه نهان سازید.<br />مو پریشانهای باد از تن بدر آورده تور خواب<br />دانه را در خاک ترد و بی نم آیینه میکارند.<br />او، خدای دشت، میریزد صدایش را به جام سبز خاموشی:<br />در عطش میسوزد اکنون دانه ی تاریک،<br />خاک آیینه کنید از اشک گرم چشمتان سیراب.<br />حوریان چشمه با سرپنجههای سیم<br />میزدایند از بلور دیده دود خواب.<br />ابر چشم حوریان چشمه میبارد.<br />تار و پود خاک میلرزد.<br />میوزد بر من نسیم سرد هشیاری.<br />ای خدای دشت نیلوفر!<br />کو کلید نقره ی درهای بیداری؟<br />در نشیب شب صدای حوریان چشمه میلغزد:<br />ای در این افسون نهاده پای،<br />چشمها را کرده سرشار از مه تصویر!<br />باز کن درهای بی روزن <br />تا نهفته پردهها در رقص عطری مست جان گیرند.<br />– حوریان چشمه! شویید از نگاهم نقش جادو را.<br />مو پریشانهای باد! <br />برگهای وهم را از شاخههای من فرو ریزید.<br />حوریان و مو پریشانها هم آوا:<br />او ز روزنهای عطر آلود<br />روی خاک لحظههای دور میبیند گلی همرنگ، <br />لذتی تاریک میسوزد نگاهش را.<br />ای خدای دشت نیلوفر!<br />بازگردان رهرو بی تاب را از جاده ی رویا.pare parvaznoreply@blogger.com