۱۳۹۴ خرداد ۱۶, شنبه

و مهره‌هاي نازک پشتم از حس مرگ تير کشيدند

مهرانم! مهربانم! 
یک سال دیگر هم گذشت، حتی باورش دردناک و سخت است! آنقدر درد بزرگی ست نبودنت که هیچ حرفی برای گفتن ندارم.... یا بهتر است بگویم توانی برای گفتن ندارم. مگر بغض رفتنت حتی  امان آه کشیدن میدهد؟ بیشتر از یک ساعت است که زل زدەام به انگشتانم که شاید حرکتی کنند و تمام آنچه که از ذهنم میگذرد را بنویسند، اما دریغ! انگار تمام خاطراتت، خندەهایت، متانت و آرامشت، مهربانی هایت و لبخندت دستانم را گرفتەاند...... برقص مهربانم! خوب می دانی که همیشه می بینمت، برقص! .......
موسیقی عجیبی ست مرگ

بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی 
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند


۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

باز نیابی به عقل سر معمای عشق


جان من! آنقدر دوستت دارم
که میتوانم تمام دلم را
در یک بیت شعر خلاصه کنم
تمام احساسم را
از ورای دوست داشتنت
بنمایانم
تمام شعرهایم را
درآسمان عشق تو ببارانم
.........................
به خدا آنقدر دوستت دارم
که در تمامی شعرهای جهان هم
به تمام زبان های دنیا
در اشک زلال عاشقان هم
بزرگی این عشق را
نمیشود اثبات کرد
پس سکوت میکنم مانند همیشه 
  و در یک  شعر سپید کوتاه
دلم را جا دهم
و بگویم
جانم! تو را به اندازه تمامی دلم دوست میدارم.

_____________________________________________________

 گیانه! ئەوەنده خۆشم ئەوێی 
که دەتوانم له دێڕێ هۆنراوەدا 
هەموو دڵم جێ بکەمەوە
هەموو هەستەکانم
لەو پەڕی خۆشەویستی تۆوه
ئاشکرا کەم
هەموو شیعرەکانم 
لە ئاسمانی خۆشەویستیتەوە ببارێنم.
..... 

بەخوا ئەوەندهم خۆش ئەوێی
که له هەموو شیعرەکانی جیهانیشدا
له هەموو زمانەکانیشدا
لە فرمێسکی رووناکی عاشقانیشدا
به هیچ شێوەیەک ناتوانم 
گەورەیی ئەم ئەوینه بسەلمێنم
ده با ووست بم وەکو جاران
له دێڕێ کوورتە شێعری سپی دا
دڵی خۆم جێ بکەمەوە و
بڵێم گیانه! بەقەد دڵم خۆشم دەوێی
دلنوشته

۱۳۹۳ اسفند ۱۱, دوشنبه

ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟ چرا در خاک ؟


 چەگویم ، آه ،
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ،  با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار
(مهدی اخوان ثالث)




۱۳۹۳ بهمن ۷, سه‌شنبه

دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست

نمیدونی تو به خوابم که میای
خواب من دیدنی می شه

یه بهارعشق ، می ریزه به تنم
نفس هام چیدنی می شه

نمیدونی تو به خوابم که میای
چه تماشا داره خوابم

نمیدونی که چه گلها داره خوابم
نرگس و مریم و مینا داره خوابم
نمیدونی چه تماشا داره خوابم

نمیدونی تو به خوابم که میای
خواب من دیدنی می شه

بالشم بوی گل یاس می گیره
تو به خوابم که میای
اتاقم احساس می گیره

در و دیوار اتاقم ، می شه عاشق
تا چراغ روی طاقم ، می شه عاشق

نمی دونی نمی دونی تو به خوابم که میای
حال اینه ، قصه و احوال اینه

تو اگه خودت بیای ، تو اگه خودت بیای
نمیدونم ، نمیدونم چی میشه

گفتنش رو نمی تونم ، گفتنش رو نمی تونم 

نمی تونم

نمیدونی تو به خوابم که میای
خواب من دیدنی میشه

۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

عشق را آغاز هست انجام نیست

کاش میشد تمامی حرفهایت را به خاطر بسپارم
خط به خط 
حرف به حرف
و آنگاه از تو با خودم بگویم 
به واژه بکشم 
حس ناب بودنت را
و در لابلای کلمات
به خواب بروم 
و تمامی عاشقان جهان را به خواب ببینم
دلنوشته

۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

صيّاد دلي ما را دزدانه نمي خواهي ؟

آری بخوان
روزی صدهزار بار 
 هر لحظه
!بخوان
من از کلام تو جان میگیرم
من از هوای تو
آری ببین
!ببین
من از نگاه تو عشق مینوشم
با هر نگاه تو
غزل تبسم در دیدگانم نقش میبندد             
!برویان هرآنچه شکفتنی ست در من 
در عشق
در شعر             
!برقصان تمامی این کلمات سردرگم مشتاق را
!بشوران تمامی حس ناب این قلب عا‌شق را

.......بگو تا برآیم در آفاق عشق
دلنوشته


۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

کوته کنیم که قصه ما کار دفترست


چشمانم
چه از دور، چه از نزدیک
 تنها او را می بیند

**************
به دور آتش می رقصم
نقابی ندارد که من به چهرەام بزنم
توتم من
دلنوشته