من اهلی انتظارم، من فریاد سکوتم
من نغمهی غریبی ام ،
من انتظار امیدم ، من امید انتظارم
من از میان خاطرههای دوردست آمدهام
از میان ابلیسان پلید
از میان فرشتگان سپید آمدهام
تا برای تو یک سبد نور و ایمان
یک بغل شکیبایی بیاورم
.
.
.
تو که قصیدهی ترک خوردهی دور از دیار
همان شعری که از وسط دونیم شدهای
در گوشهی زندگی
مانند شعلهای شکسته
چشم بهراهی
.
.
تو دست از بهار کشیدهای
من برایت یک بغل بهار آوردهام
.
.
.
تو هرگز باور نمیکنی
که لحظهای
به آرامی نسیم
خدا به دیدار تو می آید
که خورشیدی هست
که پرتواش
از پنجرهی سیاه شبان تو
دست بر سرت میکشد
تو هرگز باور نمیکنی
که صورت زیبای خوشبختی
برای لحظهای هم که شده
به سوی تو مینگرد
یا که حتی شبی پر از راز ونیاز
شب مهتاب
یک خواب خوش یک رویا
ناکامیهایت را میپوشاند
تا تو به آرامی یک کودک سپید
به خواب فرشته بروی
دلنوشته