دیریست می خواهم چیزی بگویم
۱۳۸۹ آذر ۲۳, سهشنبه
۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه
تو کی هستی؟
۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه
بیا
۱۳۸۹ مهر ۱۳, سهشنبه
۱۳۸۹ مهر ۱, پنجشنبه
چون ستاره با ستاره شد قرین
۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه
ههناسهکانی بوونت
له وهرزی بێزاری دڵما راستی ژیانم ئهبینم
۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سهشنبه
دلم گرفته
دلم گرفته از این قلبها که از چوب است
۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه
هوای تو
هوای تو که در سرم باشد
بوی خدا می گیرند دقایقم
نفسهایم مزهی عشق می دهند
و دلم
دلی که قرنها دور از توست
و انگار هرگز به او نمی رسی
از مهرت گلگون است همیشه
هوای تو که در سرم باشد
همهچیز بوی تازگی و طراوت می دهد
فقط کافیست چند نفسی عمیق بکشم
عمیییییییق
اما کو نفس بدون تو ، حتی در هوایت؟
۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه
عشقبازی آسمان
طراوت باران و نسیم خنکش
۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه
....
ای همنشين ديرين، باری بيا و بنشين
تا حال دل بگويد، آوای نارسايم
شبها براي باران گويم حكايت خويش
با برگها بپيوند تا بشنوي صدايم
ديدم كه زردرويي از من نميپسندي
من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم
روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر
تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم.
*******************************************************
شوق ديدار توام هست،
چه باك
به نشيب آمدم اينك ز فراز،
به تو نزديكترم، ميدانم.
يك دو روزي ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پركشان سوي تو ميآيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز... !
فریدون مشیری
۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه
۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه
۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه
۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه
شعر روز، یک مایه در دو مقام، مدایح بی صله
۱
دلم کَپَک زده، آه
که سطری بنویسم از تنگیِ دل،
همچون مهتابزدهیی از قبیلهی آرش بر چَکادِ صخرهیی
زِهِ جان کشیده تا بُنِ گوش
به رها کردنِ فریادِ آخرین.
□
کاش دلتنگی نیز نامِ کوچکی میداشت
تا به جانش میخواندی:
نامِ کوچکی
تا به مهر آوازش میدادی،
همچون مرگ
که نامِ کوچکِ زندگیست
و بر سکّوبِ وداعش به زبان میآوری
هنگامی که قطاربان
آخرین سوتَش را بدمد
و فانوسِ سبز
به تکان درآید:
نامی به کوتاهی آهی
که در غوغای آهنگینِ غلتیدنِ سنگینِ پولاد بر پولاد
به لبجُنبهیی بَدَل میشود:
به کلامی گفته و ناشنیده انگاشته
یا ناگفتهیی شنیده پنداشته.
□
سطری
شَطری
شعری
نجوایی یا فریادی گلودَر
که به گوشی برسد یا نرسد
و مخاطبی بشنود یا نشنود
و کسی دریابد یا نه
که «چرا فریاد؟»
یا «با چه مایه از نیاز؟»
و کسی دریابد یا نه
که «مفهومی بود این یا مصداقی؟
صوتواژهیی بود این در آستانهی زایشی یا فرسایشی؟
نالهی مرگی بود این یا میلادی؟
فرمانِ رحیلِ قبیلهمردی بود این یا نامردی؟
خانی که به وادی برکت راه مینماید
یا خائنی که به کجراههی نامرادی میکشاند؟»
و چه بر جای میمانَد آنگاه
که پیکانِ فریاد
از چِلّه
رها شود؟ ــ:
نیازی ارضا شده؟
پرتابهیی
به در از خویش
یا زخمی دیگر
به آماجِ خویشتن؟
و بگو با من بگو با من:
که میشنود
و تازه
چه تفسیر میکند؟
احمد شاملو
۱۳۸۹ مرداد ۵, سهشنبه
بازگرد
نشستهام
۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه
۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه
تقدیم به او که می خندد تا کسی را غمگین نکند
۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه
بادکنک
۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه
حرف که می زنی
حرف که می زنی
۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه
۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
آتش زیر باران
زیر چتر خیال
۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه
هستی
۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه
بیهوده
به چشمانم نگاه کن!
۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه
عهد
با خود عهد کرده بودم
۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه
هر چه بادا باد . . .
هر چه بادا باد . . .
دو تا سیب سرخ نذر چشمهای تــــــــــــــو کردم
دچار شده ام به نوشتن چیزهایی که فقط تو می خوانی و لاغیر
۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه
بانگ تمنای دل
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه
دلم برایت تنگ شده است....
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
باز هم از نو...
دفتر نو گرفتهام
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه
عجله نکنید!
به یک سوال بسیار ساده جواب دهید تا متوجه شوید سمت راست مغزتان خوب کار میکند!؟
10, 20, ....., 15, 1000, ......, 16
عجله نکنید!کمیفکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست ولی اگر قادر به حل این سوال باشید
نشان فعالیت خوب سمت راست مغز شماست!
برای دیدن جواب صحیح بروید پایین.
.
.
.
.
.
.
.
10, 20, 3, 15, 1000, 60, 16
ده بیست سه پونزده، هزار و شصت و شونزه!!
۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه
بهترین هدیه
قرار...
قرار بود به دلها کمی قرار بیاید
قرار بود که اسباب پای کار بیاید
قرار بود نرنجد دلی ز گفتن حرفی
قرار بود سـر عـقـل روزگار بیاید
قرار بود که دیگر قفس نداشته باشیم
. . . و گل به بدرقه سیم خاردار بیاید
قرار بود اگـر صبر داشـته باشـیم
برای تمـشیت کار ، یک سـوار بیاید
قرار بود که بعد از هزار و سیصد و اندی
درخت صلح و عدالت کمی به بار بیاید
قرار بود سری بی گنـه به دار نبـاشد
قرار بود ، فـقـط تا به پـای دار بیـاید
قرار بود خـدا بـاشـد و محبت مردم
قرار بود وطن هم در این شمار بیاید
برای آنکه بدانیم رنگ سبز چه زیباست،
قرار بود که بـعـد از خـزان بـهـار بیاید
قرار بود که عاشق شدن گناه نباشد
قرار بود که احساس هم به کار بیاید
قرار بود که ( کیوان ) ما به مدرسه ی عشق
به پـای خـویـش و از روی اختیار بیاید
چه زود قول و قرار گذشته رفت ز یادت
قرار بود دلت با دلم کنار بیاید