طراوت باران و نسیم خنکش
چون حس داغ عشق آسمانی ات
خون شعر را در رگهایم می دواند
و دلم سخن از سر می گیرد
ای خوب! ای همیشگی!
که بی مرزی ِ دوست داشتنت
همچون صاعقهها که بر دل آسمان می کوبند
و اشک شوقش را بی مهابا، بی شرم
جاری می کنند،
بر دلم می کوبد
.....................
چه سمایی می کنند درختان
در جشن عشقبازی آسمان و صاعقهها
و چه گسترانیدهاند خود را
برای اشک پرشور آسمان
گونههای خیابان و خانهها
و باد درین میانه
می وزد چه سرخوشانه
غوغا به پا می کند این عشقبازی ناب
و مرا می کشاند به صحن این جشن پرطنین و شاد
در زیر اشک آسمان
در آغوش باد
ساقی عشق ، ساغر دل را پر ز شعر می کند
به سلامتی آسمان
هرکه می خورد نوشش باد
دلنوشته