احساساتم را خاک نکن
من از میان ستارههای عشق آمدهام
پی مهر میگردم
آن هنگام که مشتاقانه پا بدین دیار گذاشتم
به شوق دیدار دوست
چه چیزها که ندیدم
و خیالم هنوز
در شعلهی عشق آن پروانه می سوزد
که برای گلش جان داد
هنوز مبهوت آن ماهیم
که دلش را در حبابی گذاشته بود
و به گرد آن میچرخید
هنوز لبریز از آن دستانی هستم که اسیر مرزها بودند
هنوز ترس بوسهی عاشقانهی پرستو
در دلم مانده
و دل نازک آن دخترک کوچک
که در دفتر سنتهای کهن
به صلیب کشیده شده بود
رابطهها پنهانند
اندیشهها مدفون
و چراغها خاموش
باید در سکوت به بارش آرام برف خیره ماند
بدون آنکه به فکر آدمک برفی بود
باید مهربان بود
اما از عشق چیزی نباید گفت
باید فرشته بود
اما خوبی چه معنی دارد
باید همه چیز را به بعد موکول کرد
حال فقط باید خوب بود و موهوم
انگار تا پایان تو قرنها زمان هست
همهچیز باشد برای بعد
من، تو، عشق
...........
و دلتنگیهایم .....
دلتنگیهایم همه از بی عشقی ست
دل تنگ من تشنه است
میفهمی؟ تشنه
کسی جرعهای عشق بدهد تا بنوشد
تشنهام
چرا کسی نمیفهمد؟
چرا همه مبهوتند؟
چرا از عشق که میگویم
رنگ از رخسارها میپرد؟
و دستها می مانند از نوازش
از دیارتان خسته شدهام دیگر
کاش هرگز پا بدینجا نمیگذاشتم
روباه اهلی راست میگفت که همیشه یک پای بساط لنگ است
ای آدمیان سنگی
چرا مرا به توقف وامی دارید؟
من به چهار آخشیج ایمان دارم
آب جاری میشود
باد میوزد
آتش گرم میکند و روشن
و خاک میرویاند
من جرا توقف کنم؟
میخواهم بروم
باید که بروم تا نمیرم
راه سختی در پیش دارم
وقت اندک است
باید همین اکنون بروم
نمیخواهم دیر برسم.........
دلنوشته
۴ نظر:
سالهاست که میروم و دیر میرسم انگار و دلتنگیهایم همه از ...
چه درد بزرگی ست ،درد دلی داشتن
و مرهی نیافتن
احساساتم را خاااااااااااک کرده ........
دردهای بزرگ مال دلهای بزرگن.قوی باش و به دلت کمک کن.
هستم اگر می روم
گر نروم نیستم
زیبا بود
موفق باشی
ارسال یک نظر