مژه هایش را که ریمل می زد فشار واژه روی لبان شعر می افتاد.. خط چشم که می کشید..، آرایه های ادبی درگیر خودآزاری می شدند.. لب هایش را که سرخ، رژ می زد استعاره ها به رسالت شعر کفر می ورزیدند.. موهایش را که دور صورتش می ریخت..، تمام شعر را در پرانتز می نوشتم..
من می ماندم و بی شعوری شعر میان واژه هایی که خیرگی می کردند آنقدر که مرد شعر زیبایی اش حساب نمی شدند..
حمید رضا هندی
نبودنت میون تموم نبودن های این روزا هایلایت شده دوست دوردستهای من
۲ نظر:
مختصر و مفید، به به
مژه هایش را که ریمل می زد
فشار واژه روی لبان شعر می افتاد..
خط چشم که می کشید..،
آرایه های ادبی درگیر خودآزاری می شدند..
لب هایش را که سرخ، رژ می زد
استعاره ها به رسالت شعر کفر می ورزیدند..
موهایش را که دور صورتش می ریخت..،
تمام شعر را در پرانتز می نوشتم..
من می ماندم و بی شعوری شعر
میان واژه هایی که خیرگی می کردند
آنقدر که مرد شعر زیبایی اش حساب نمی شدند..
حمید رضا هندی
نبودنت میون تموم نبودن های این روزا هایلایت شده دوست دوردستهای من
ارسال یک نظر