می رقصم در زیر باران
و تمام احساس زیبایم را
نگه می دارم برای روز تو
روزیکه عشق باید به فریادت برسد
و اکنون صبر است
آنچه که می شنوم
و سکوت است
تمامی آنچه که من می گویم
چرا که واژه ای نیافته ام برای گفتن
همین احساس زیبا را دوست دارم
و بیشتر از اعتقادم، می خواهمش
و عشق تنها چیزیست که می توانم به تو هدیه کنم
هنگام بارش ستاره ها،
مدتهاست منتظر ماندە ام
و منتظر می مانم مشتاق
تا زمانیکه سپیده دم فرا رسد
در طلوع عشق تو
این رازیست میان من و تو
و من اکنون به آرامی نفس خواهم کشید
دلنوشته
۲ نظر:
خوشا به حال اونی که اینو براش نوشتی
:)
چ خۆشە کەسێکت بێ ئەمەی پێ بێژی...
ارسال یک نظر