جای من در کجای این دنیاست؟
کدامین سیاره مال من است
درین کهکشان؟
زمین آیا؟
در کدامین گوشه این زمین خاکی
وجبی مال من است؟
وجبی که در آن دمی آسوده بیارامم.
و کدامین ستاره مال من است
درین سپهر بیکران؟
که شبها با چشمکهایش
گم شوم در سرزمین رویاها
سوار بر اسب سبکبال خیال
بروم دشت به دشت
بروم کوه به کوه
شهر به شهر
و برسم به شهری
که نامش هست شهر رویا
باشد که در آنجا
دگر نبینم نشانی از ظلم و ستم را
دگر نبینم کودکان بی گناه کار را
که با نگاه معصوم و خیسشان
دست به دامان مردم میشوند
تا بار دیگر
از سر گیرند بازی پول و جیب را
باشد که دیگر نبینم
مادری غمناک را
که بر سر بالین فرزند تبدارش
خیره به کیف خالی اش
اشک میریزد.
پدری آخر شب
با سری افکنده ، شرمسار
بازمیگردد
بر سر سفرهی بی نان
باشد که دیگر نبینم
دختری ، دخترکی
با ذهنی آشفته
در آغوش مردی ناشناس
پی پول میگردد
.
.
.
یادم آید سخنی
" دختران را باید در مدرسهی مهر ثبت نام کرد
و شهریهی شرمشان را پرداخت "
مدرسهاش یادم نیست
اما شهریهاش را خوب به خاطر دارم
.
.
.
ابر سیاهی آمد به ناگاه
ستارهام کو؟
اسب سفیدم راه را گم کرد
و من از شهر رویاها
به پایین افتادم
گیج و مبهوتم
من کجا هستم؟
جای من در کجای این دنیاست؟
باز هم در این میان غریبهام
مرا کسی نمیشناسد چرا؟
آخه من نوادهی زرتشتم
خواهرزادهی کاوه
دختر دایی کورش
دلنوشته
۲ نظر:
سلام
قرار نبود که دیگه همه رو از دل نوشته های دیگران بنویسی.
من منتظر دل نوشته های خودت هستم.
یا حق
اما آقا وحید به خدا دل نوشتهی خودمه :(
ارسال یک نظر