انگار همهچی داره باهام حرف میزنه ، آسمون، زمین، هوا، نور، ابر، همهشون دارن از تو میگن برام ، من اما همیشه صداشون رو نمیشنوم ، میبینم دارن حرف میزنن اما هیچی نمیشنوم فقط گیج و منگ نگاشون میکنم و پس از کمی تماشا کردن آروم از کنارشون رد میشم و گاهی هم صدای بلندشون رو واضح میشنوم . صدای تپش پنجرهها ، صدای باز شدن غنچهها، امروز اما صدایی دیگه شنیدم از یه جنس دیگه، امروز صدای فاصلهها بود که در گوشم میپیچید و چهقدر مبهم بود ، لرزش اون صدا توی ناباوری ذهنم پیچید . یهو که صدام کرد شوکه شدم ، اول نفهمیدم ، اما بعد که کمی دقت کردم دیدم آره خودشه همون صدای گرم و آشنا اما کماکان مبهم.
همون صدای قدیمی با با کلماتی متفاوت اما ....آروم و بی حرکت دارم به صداش گوش میدم و توی دود غلیظ سیگار مرغوب ممنوع گم میشم، دستانم بی حس شدهاند ، حسی آشنا و ترسی غریب سراسر وجودم را در بر گرفته که از این واژه به آن واژه میپرم و از این جمله به آن جمله....
در ابهامی شیرین فرو رفتهام ، دیگر هیچ صدایی نمیشنوم ، همهی صداها مبهمند، حتی صدای مهربانی ها ......
ببین چهقدر اهلی شدهام .........
دلنوشته
۲ نظر:
با سلام
خیلی قشنگ و زیبا بود. زیباتر از همیشه،
مبهوت کلمات پرمعنا شدم.
یا حق
با سلام
خیلی زیبا بود.
قشنگ و زیبا تر از همیشه
مات و مبهوت کلمات پرمعنا شدم. چنان که از خودم یادم رفت که بگم سلام
یا حق
ارسال یک نظر