سپیدهدمان از مشرق خیالم طلوع میکنی
و من با شوق تو از خواب برمی خیزم
و با شور به سوی کوی تو می آیم
و با دیدنت خیالم را به دستان پر مهر احساست میسپارم
و مهربانیت مرا با خود به اوج میبرد
و در شهر قصهها رهایم میکند
تا به دنبال قصر رویاها بگردم و دمی بیارامم
مرا بال و پر میدهی و من پرواز میکنم
اوج میگیرم و بالا میروم و به ابرها میرسم
به جایگاه خورشید
دلنوشته
۱ نظر:
سلام
خیلی قشنگ و زیبا بود، با اینهمه اوج گرفتن، تازه به جایگاهی میرسی که لیافت آن جایگاه تنها در تصرف شماست.
موفق باشی
یا حق
ارسال یک نظر