میان ِ خورشیدهای ِ همیشه
زیبائیی ِ تو
لنگریست ــ
خورشیدی که از سپیدهدم ِ همه ستارهگان بینیازم میکند.
نگاهات شکست ِ ستمگریست ــ
نگاهی که عریانیی ِ روح ِ مرااز مِهر جامهئی کرد
بدانسان که کنونامشب ِ بیروزن ِ هرگزچنان نماید که کنایتی طنزآلود بوده است.
و چشمانات
با من گفتندکه فرداروز ِ دیگریست
ــآنک چشمانی که خمیرْمایهی ِ مِهر است!
وینک مِهر ِ تو:نبردْافزاری تا با تقدیر ِ خویش پنجه در پنجه کنم.
آفتاب را در فراسوهای ِ افق پنداشته بودم.
به جز عزیمت ِ نا به هنگامام گزیری نبود
چنین انگاشته بودم.
آیدا فسخ ِ عزیمت ِ جاودانه بود.
میان ِ آفتابهای ِ همیشه
زیبائیی ِ تو
لنگریست
ــنگاهات
شکست ِ ستمگریست
ــو چشمانات
با من گفتندکه فرداروز ِ دیگریست.
احمد شاملو
۲ نظر:
با سلام
زيبا و قشنگ و با معناي فراون بود.
يا حق
با سلام
کاش میتوانستم سر درونم را با واژه ها بیرون ریزم
زیبا و قشنگ بود.
اما دل نوشته نبود ها.
یا حق
ارسال یک نظر