می گشایم چشم
لب فرو میبندم از هرچه که هست
با نگاهی
فریادهای بی صدای
قلب پر دردم را
میزنم فریاد
آه آی آدمها
آه ای بازیگران با نقاب و بی نقاب
با شمایم آی
دیگر بس است
این سیهبازیها
وین فریبها، نیرنگها
تا به کی خواهان دردیم
تا به کی به خود نمی آییم
دیگر بس است ، تا کی
آندم که رمید دلهای ما از هم
شبی شاید به خود آییم
آندم که افسوس ، دوستی دگر نیز
بر سر یک هیچ
دشمن می شود
و آندم که ایکاش ها میشوند آغاز
با شمایم آی ..........
دلنوشته
۱ نظر:
با سلام
شعر بسیار زیبا و قشنگی سرودی
موفق و پایدار باشی
یا حق
ارسال یک نظر