ای که پشت پردههای غبارآلود غم نشستهای و پنهانی به ما مینگری تا بلکه به یادت بیفتیم و دمی را با تو بازدمیم.
ای که مهربانتر ازهمهی مهربانی هایی ، ای که بودنت آنقدر عظیم است که نبودنت را بهتر میشود درک و اثبات کرد.
ای که هیچ جا نیستی و همه جا هستی ، ای که به هر زبان و شیوهای ما را به سوی خود می طلبی ، ای که هیچوقت از ما غافلان غافل نبودی و نیستی و نخواهی بود، ای که حضور پر جلالت در زندگی همهی ما نمایان است و ما هیچوقت نمی بینیمش .
نمی دانم تو را چگونه بخوانم که دلم خشنود شود که دمی آسوده شوم از هرچه هست و نیست . نمیدانم چگونه میتوانم حضور عظیمت را تاب بیاورم ...
با این همه پلیدی و پلشتی که جگرگوشههایت به وجود آوردهاند و میاورند چه شکیبا و آرام و زیبایی.
چه خرسندم از حضورت و چه کوچکم گاهی که نا امید میشوم و چه بزرگم با تو.
دلنوشته
۱ نظر:
با سلام مجدد
نمی دانم، چگونه بگویم که دلم خشنود شود.
خیلی ادبی نیایش کردی.
موفق باشی
یا حق
ارسال یک نظر