۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۷, شنبه

گمشده


من کجایم؟
گم شدەام؟
جایی جا ماندەام؟
پشت درهایی که بارها بە رویم بستە شد؟
یا زیر خروارها سوال بی جواب ؟
یا زیر آوار تمامی خانەهای بی حصاری که ساختم ؟
من کجایم؟
کجا ایستادەام که صدای درهم شکستن روحم را به وضوح می شنوم ؟
کجا گم شدەام که نمی توانم به فریاد دلم برسم؟
اینجا کجاست؟
چرا کسی اینجا نیست؟
چراکسی مرا پیدا نمی کند؟
چرا کسی دنبال من نمی گردد؟
چەقدر خستەام
چه بغضی گلویم را می فشارد و پایین هم نمی رود
چەقدر دلم گریه می خواهد
ساعتها ساعتها ساعتها
دلم پشت بام خانە پدری ام را می خواهد
می دانم
ساعتی آنجا گریه کنم بغضم تمام می شود
خستەام خستە خستە
کسی بیاید مرا از شر این بغض لعنتی برهاند
کسی بیاید مرا پیدا کند و دستم را بگیرد
کسی خندەهایم را با من آشتی دهد
کسی مرا به من بازگرداند
دلم تنگ است
دلنوشته