۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

نیاز


پای اون کوه بلند

لب اون آب روون

توی اون دشت قشنگ

میون گلهای ناز

اونهمه راز و نیاز

من و تو تازه میشیم

اون سنگ صبوری که

با غصه دمسازه میشیم

پرسیدی ازم یه روزی

آخر این راه کجاست

فرداها چیا میشه؟

نمیدونم عزیزم ، فکرشم نمیکنم

من حالا پرواز میکنم

فردا ، هرچی خواست بشه ، بشه.........

دلنوشته

بیتاب


هرچه بیشتر می جویمت

خودم را بیشتر می یابم

در عشقت پی چه میگردم

که اینگونه بیتاب و سرگردانم..........

دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

ماه من




ماه من !
با تو سخن میگویم
نگران من نباش !
مرا در آغوش خاطراتت بگیر و آرامم کن
تا سر بر شانه‌ی یادت بگذارم و
یک آسمان ببارم
بگذار
عشق را در دستان پر مهر و گرمت بیابم

نمیخواهم ، نمیگذارم
ابلهانه در سوگ نبودنت
در زبانه‌های غربت بسوزم
ماه من رفته‌ای اما
رفتنت هم زیبا بود
متفاوت بود
با رفتنت
یادت در یادم آمیخت
روحم سرشار از تو شد
توگویی به درون من سفر کرده‌ای
که هر لحظه تو را در کنارم میبینم
بیشتر از پیش
میخواهم زندگیم را
بر روی دیوارهای استوار تو
بنگارم
ماه من !
گوش کن!
صدای آرام بال قلمم را میشنوی
آنگاه که از تو مینویسم؟
می بینی که عشق چه زیبا میان واژه‌ها و کاغذ موج میزند؟
ماه من !
اینجایی ..... پنهان اما فراموش نشدنی
در نبض زندگیم جریان داری
بودنت چنان است که گویی
خورشیدی که با تمام گرمیت بر ما میتابی
اما دیدارت و بوسیدنت و در آغوش کشیدنت
میسر نیست
ماه من!
گل عشقت هر لحظه بیشتر در وجود من میشکفد
در میان رویا و حقیقت
در میان نبودن و بودن
در میان خواب و بیداری
غمگین شاد


شاد غمگین


ماه من!


شعله عشقت تا واپسین دم


در دلم زبانه میکشد


من به تو میبالم


من از تو میرویم


و روزی تو خواهم شد


ماه من!


دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

سلام مادر!


سلام مادر!

حال همه‌ی ما خوب است، همه آرام هستیم ، مثل تو که همیشه خوب و آرام بودی و هستی .

مادر! با رفتنت همه‌ی ما بزرگ شدیم ، دیگه همه‌مون باید کاری کنیم که به کسانی که تورو ندیدن بفهمونیم کی بودی .

مادر! ما زنده نگهت میداریم . اینو من بهت قول میدم. و بهت قول میدم همونجور که دوست داشتی ، همیشه لبخند بزنم و همیشه خوب و خانوم باشم.

مادر! چه سخته نبودنت ، ندیدنت ، نبوسیدنت ، نبوییدنت .....

مادر! یه سوال دارم ازت کاش بهم جواب بدی......تو مادر چند نفر بودی؟ که اینهمه رو بیقرار و بیتاب رفتنت کردی؟

با رفتنت چند نفر بی مادر شدن مادر؟

مادر! تو نرفتی ، تو هنوز هم هستی ، تو همیشه هستی، دلهای ما رو مثل دل خودت پرورش دادی پس تا ما نفس میکشیم تو هم زنده‌ای.

مادر! دوستت دارم ، بیشتر از پیش .....

مادر! از نظر من تو بی نظیرترین زن دنیا بودی. نمونه‌ی استقامت و پایداری و گذشت و مهربونی و عشق ...... هرچی بگم کم گفتم.

مادر! کمکم کن میخوام مثل تو باشم ، میخوام همه بدونن که دست پرورده‌ی چه پدر و مادری هستم.

مادر! مادر! مادر!

آروم بخواب ، دیگه نگران هیچی نباش ، همه‌ی ما دیگه با رفتنت بزرگ بزرگ شدیم....

مادر! آسوده بخواب . نگران بابا نباش ، میذاریمش روی چشمامون ، روی دلمون ......

مادر !حتی با رفتنت آشتی آوردی ، چه دلهایی رو باز با هم آشتی دادی . اومدنت ، موندنت ، رفتنت ، همه‌ش شادی بود ، همه‌ش آشتی بود .

مادر! آه مادر! مادر! مادر!

برای تو صد سال زندگی هم کم بود ........ چه‌ زود رفتی مادر.

خوشحالم که دیگه درد نمیکشی خوشحالم که دیگه آرومی ، خوشحالم که حتی در بستر بیماریت هم کسی رو نرنجوندی .

مادر! فقط میتونم بگم زیباتر ، مهربون تر لطیف تر و آرامتر از برگ کل هستی..........

بخواب مادرم آسوده‌ی آسوده ، آرام آرام . نگران ما نباش مادرم

حال همه‌ی ما خوب است ............

دلنوشته

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

ژینی من

ژینی من بێ تۆ لێره ته‌نهاییه ته‌نهاییه
حاڵی من بێ تۆ لێره ئازاری بێ کۆتاییه
نه شه‌وگارم لێ ئه‌ڕوا نه رۆژگارم تێ ئه‌په‌ڕێ
وه‌ک دره‌ختی پاییزان گه‌ڵام لێ هه‌ڵ ئه‌وه‌رێ
وه‌ره‌ گه‌ر به خه‌یاڵیش بێ وه‌ره‌ به‌ر ده‌رکی ماڵم
ساڵ و دوو ساڵێکه ته‌مه‌ن ، هه‌تاکو که‌ی بناڵم
وه‌ره‌ به خه‌نده‌که‌ی لێوت گریانم بیر به‌ره‌وه‌
به روخسارت ئه‌م شوه‌گاره‌ی ژیانم روون که‌ره‌وه‌
ئاخۆ به بێ من به‌قوربان ئێستا چۆن بێ حاڵی تۆ
بێ ئارامی و گریه‌و سوتان هه‌روه‌ک حاڵی من بۆ تۆ
لێره شه‌وگار و رۆژگار به ته‌نها هه‌ر تۆم ده‌وێ
ئه‌ستێره‌و مانگ و هه‌تاو رووی تۆی تیا ده‌رئه‌که‌وێ
وه‌ره‌ گه‌ر به خه‌یاڵیش بێ وه‌ره‌ به‌ر ده‌رکی ماڵم
ساڵ و دوو ساڵێکه ته‌مه‌ن هه‌تاکو که‌ی بناڵم
وه‌ره‌ به‌ خه‌نده‌که‌ی لێوت گریانم بیر به‌ره‌وه‌
به روخسارت ئه‌م شه‌وگاره‌ی ژیانم روون که‌ره‌وه‌
(آهنگ مورد علاقه‌م *زندگی من * از خواننده‌ی مورد علاقه‌م * ایوب علی *)

سردمه


گفت : سردمه

گفتم : پنجره بزرگه، اما شوفاژِ زیرش کوچیکه

گفت : سردمه

گفتم : شومینه رو زیاد کردم اما کفاف نمیده

گفت : سردمه

گفتم : جوراباتو بپوش، آدم از پا سرما می‌خوره

گفت : سردمه

گفتم : می‌خوای دستگاه بخور روشن کنم بشینی جلوش؟

گفت : سردمه

گفتم : پتو بیارم برات؟

گفت : سردمه

گفتم : چه کار کنم؟ دیگه عقلم قد نمیده

.

.

.

.

.

.

.

.

گفت : وقتی من سردمه لازم نیست فکر کنی....
فقط محكم بغلم کن..!

(اینو توی وبلاگ یکی از بچه‌های کلوب خوندم)

.

.

.

.

حالا میگم :

مامانی جونم سردمه ........

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

پرواز


عطری در دلم پنهان است

عطر یاد توست که در دل دارم

نسیمی در سرم پنهان است

شکوفه‌ی یاد توست که در سر دارم

مرا به سرودن وامیداری


گر نشانی از عشق میجویی

پرواز کن

آسمان را بنگر

آغوشش را گشوده‌ است تا همه با هم بال و پر بگشاییم

و به پرواز درآئیم


بشتاب آسمان منتظر است.....

دلنوشته




۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

عاشقانه‌


عاشقانه‌هایت را بر آستانی نیاویز که دست باد به آن برسد.آنرا چنان در دلت نهان کن که هیچگاه از دستش ندهی، گمش نکنی. عاشقانه‌هایت چونان رازی در دلم میماند. چه سنگین است بار این راز که با کسی گفتن نتوانمش. منکه راز عاشقانه‌هایم را با تو گفته بودم تو که راز عاشقانه‌هایت را به من گفته بودی. باشد بیا با احتیاط عاشقانه‌هایمان را بر دل بیاویزیم چنان محکم اما که هیچ بادی تکانش ندهد . دلواپست هستم ، نگو چرا. دلواپست هستم چون یگانه‌ای ، چون عشق را میشناسی ، چون اهل دلی. بی آنکه خود بدانی.

امشب عاشقانه‌هایت را پنهان کردم چون بی پروا رهایش کردی و ترسیدم در میانه‌ی راه در این زمهریر یخ بزند.

سکوت کرده‌ام

از سکوتم نهراس، عاشقانه‌هایت راه گلویم را بسته‌اند نمیتوانم حرفی بزنم. سکوت میکنم تا عآشقانه‌هایت را ببلعم و نفسی برآرم. از سکوتم نهراس.

دلنوشته

۱۳۸۸ فروردین ۲۰, پنجشنبه

دایکه‌ شیرین و جوانه‌که‌م



دایه گیانم رۆح و دڵم! ئه‌ی فریشته‌ی ژینی به‌یان! ئه‌زانی چه‌نێ بیرت ئه‌که‌م ئه‌زانی ئه‌و په‌ڕی ئاواتم ئه‌وه‌یه‌ که ئیستا له‌ لام بوایێتی و ئه‌م شادیه‌ی ئیمرۆمان به‌یه‌که‌وه‌ جه‌ژن بگرتایێ . دایکی شیرینم! بینایی دیده‌م! به‌قه‌ی هه‌موو خۆشه‌وه‌یستییه‌کانی دنیا خۆشم ئه‌وێی . دایکی جوانم !چاوه‌ڕێی هاتنتم . په‌یمانت دابوو بێی بۆلام . له‌بیرته خۆ؟ ئه‌ی بۆ هه‌ڵناسیته سه‌رپێ و بۆ نای بۆلام . خۆ تۆ قه‌د په‌یمان شکێنی نازانی . به‌ ته‌ماتم دایکی جوانم . خان و مانم . به‌ته‌ماتم. به دڵێکی پر سۆز و هه‌سته‌وه‌ چاوه‌ڕێی ئه‌و کاته ئه‌که‌م که‌ بێی بۆلام بتدوێنم و ده‌سته‌کانت و چاوه‌کانت ماچ که‌م و سه‌رم بنێمه نێو باوه‌شی پڕ له‌ عه‌شق و خۆشه‌ویستی بێ پایانته‌وه‌ . تۆ له‌ خوا پاڕێیته‌وه‌ بۆ کامه‌رانیمان و دڵه بێ ئوقره‌که‌ی منیش له‌ باوه‌شی هه‌سته‌کانتا ئارام بگرێت.


دایه گیان دایه !ئاخ که چه‌نده خۆشم ده‌وێیت خۆزگه‌ ئه‌تزانی له دڵما چه‌ن جێگایه‌کی به‌رزت هه‌یه‌ . دایه گیانم! وێنه جوانه‌که‌ت له‌ سه‌ر دڵم دائه‌نێم و تێر تێر هه‌ناسه‌ت هه‌ڵئه‌مژم .


دایکی شیرینم !ئه‌گه‌ر قه‌ده‌ر وای کرد بتبینمه‌وه‌ ، ئه‌تخه‌مه‌ سه‌ر چاوه‌کانم ، با بزانی چه‌نده پیرۆزی لای دڵم.


دایه گیانم! به‌قوربانی دڵه‌ گه‌وره‌که‌ت بم هیوادارم سێبه‌ره‌که‌ت له‌سه‌ر سه‌رم قه‌د لا نه‌چێت .


دایه گیانم! ناڵێم بێ تۆ ناژیم .به‌ڵام هه‌ر ئه‌وه‌نده بزانه بێ تۆ ژیانم سه‌خت و گرانه.ژیانم گران مه‌که‌ دایه گیانم.


دلنوشته

۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه

بارون


داره بارون میباره ، یه طرف آسمون پر از ابرهای سیاهه ،یه طرفش رنگین کمون

هر قطره‌ بارون که از دل آسمون میریزه رو زمین یه رازه یه رمزه ، یه معجزه‌س ، انگاری بارون درددلهای تنگیه که چشماشونو به ابرها داده‌ن که آسمون براشون بباره.

چه متین و باوقار گریه میکنی ای آسمون.

و چه دلتنگ فریاد میزنی وقتی که بغض گلوتو فشار میده....

ببار ای آسمون ، گریه کن گریه کن منم مثل خودت دلم تنگه ، منم همپا با دلت میبارم تو روتو کردی به من منم صورتمو رو به تو میگیرم تا یه دل سیر باهم گریه کنیم تا بلکه کمی سبک شیم . آخه گریه قشنگه گریه سهم دل تنگه

راستی اگه گریه نبود دلهای تنگ چه جوری کمی سبک میشدن؟

چه مهربونی ای آسمون ، چه نجیبی ، اونقدر آهسته و زیبا گریه میکنی که دلم میخواد هروقت گریه کردی ببینمت ، حست کنم ، حتی باهات گریه کنم ، گریه‌های تو به زمین رنگ میده شادی میده طراوت میده ، زندگی میده.

امروز که میباریدی ایستادم دستهامو از هم باز کردم زل زدم به چشمات و تو گریه کردی و من هم .تو سبک شدی و من هم . تو آروم شدی و من هم .

آسمون باز هم ببار.......

دلنوشته


۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

دلم چشم به‌راهت است ...


ای که هوای قلب من پر از نسیم عطر توست ای که تمام زندگیم مدیون یک لحظه‌ی توست
تویی که مرا نگاشته‌ای! تویی که مرا کشیده‌ای ! حرفهای دلم را بشنو از راه دور . دلم پیش توست ، دلم مال توست ای مالک روح و جانم .با ستارگان آسمانت خو گرفته‌ام ، هر نفسم از نفسهای تو شکل میگیرد و پرنده‌ی کوچک قلبم چه بی قرار و بیتابانه هر لحظه خود را به قفس سینه‌ام میکوبد تا به سوی تو بال و پر باز کند. کاش جداییها نبود ، کاش دوری نبود.

من در هر ستاره‌، چشمانت را و با هربار نگاه کردن به آسمان، قلب بزرگ و مهربانت را و با هر بار نگاه کردن به ماه چهره‌ی زیبایت را میجویم و می یابم و میبینم.

نگاه کن دلم برایت چه تنگ است .

نگاه کن قلبم برایت چه عاشقانه میتپد.....

ببین بر سر دل دخترک کوچکت چه آورده‌ای که با هر تلنگری میشکند ، کاش مانند خودت قوی بودم . سردم است مرا در آغوشت بگیر و روح وسیعت را بر روی روحم بکش تا کمی گرم شود. دلم برای آغوشت تنگ است. دلم برای دستانت تنگ است . دلم برای تمامی وجودت تنگ است.

ببین دخترکت چه غریبانه میترسد، کجایی؟ کجایی که دستانم را در دستانت بگیری و سرزنشم کنی و بگویی ترس چه معنی دارد؟ و به من بخندی و به ترس کودکانه‌ام ، چرا که تو میدانی چه چیزی ترس دارد..... و باز با نفسهایت به من درس زندگی دهی.

دلم میخواست کنارت بودم و دستان گرم و پر مهرت را در دستان بیتابم میگرفتم و لبهایم را بر روی شیار گونه‌های رنج کشیده‌ات میگذاشتم و به صدای تیک تاک قلب بیمارت گوش جان میسپردم و سالهااااااااااااااااا همینگونه میماندم تا بلکه لحظه‌ای دلم آرام گیرد.

آخر بی تو آرام نیستم .

اشک میریزم........

اشکهایم برای تو .......

زندگی ام برای تو . گرچه زندگیم مال تو بوده و هست ، اما باز هم برای تو ، برای آن چشمان بی ریایت ، برای آن قلب مهربان و روح وسیعت.

تمامی آنچه که هستم از برکت وجود توست. عاشقانه دوستت میدارم .

مستم از بودن تو ، بمان و بگذار سرخوش بمانم.

تا تو هستی من کودکم، کودکی سبکبال که با آرامش در زیر آسمان پشتیبانی و عشق تو شادمانه غرق بازی و شیطنت است . با من بمان و بگذار کودک بمانم.نمیخواهم بزرگ باشم ، بدون تو هیچم ، بمان و بگذار چیزی باشم. اگرچه حتی اگریکی از بهترین ها و بزرگترین ها هم شوم باز هم خاک پای تو هستم.

روح و جان و دلم را در زیر پایت می افکنم ، پاهای مهربان و استوارت را بر روی دلم بگذار و قدم بردار و مرا خاک کوی بهشت گردان.

با تمام دلم منتظر آمدنت هستم.دل سرشار از عشقم ، عاشقانه مال تو......

با من بمان تنهایم مگذار........

دلنوشته

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

عبور


گامی به من نزدیک میشوی و صدها دور
غمی به من میدهی و صدها شور
ای تابیده به شبهای سرد غربتم
ای باران باریده بر دل کویر کور
"در ساحت حضور نسیم و نماز نور"

چه گریزان از کنار دل سپیده‌دم میکنی عبور

دلنوشته

پیچک


همان شبی که پیچک قلبم با شور از دیوار انتظارت بالا رفت تا ماه وصالت را ببیند

هماندم که پس از رسیدنش فقط جای پاهایت مانده بود

و رفتن بی صدایت

و خزیدن پیچک عاشق در آغوش سرد هجر

.........

چه محزون شبی بود

چه دلتنگ دمی بود

دلنوشته