۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

همسفر رويايي


با بنفشه سفر خواهم کرد

از سپيده دم عشق

تا غروب دلتنگي

همه چيز بوي ماندگي ميدهد

جز دل

که هر چه کهنه تر عاشق تر

و هر چه عاشق تر زنده تر

مانند دل مادر

سروده اي زيبا از عشق

تا تيرگي زمين

و آبي بيکران آسمان

با قلمي عاشق سروده ام

تقديم به تاريخ

اما

دلم دو باره پرواز خواهد کرد

تا ابديت زیباي عشق

و همواره زمزمه خواهد نمود

که عشق جاودانه است

رحیم احمدی

کاش میشد که ....


نازنینم باز امشب خیالت به سرم زد

و هوایت به دلم

به این دل نابسامان دربدر

پلک برهم که می نهم

ماه رخسارت در شب چشمانم می درخشد

و لبخندت

آرام و قرار از دلم می رباید

در باورم نمی گنجد که دگرباره

آغوش گرمت را تجربه نخواهم کرد

و دستانت هرگز

پریشانی هایم را نوازش نخواهند کرد

آخر نازنینم پس از تو

چه کسی با چنان عشق پاک و بی ریایی

بیتابی گیسوانم را میبافد؟

پس از تو چه کسی بدیهایم را میخرد با جان و دل؟

تا من خوبی را بشناسم

و به عشق ایمان بیاورم

چگونه باور کنم رفتنت همیشگی بود؟

اخر چگونه تاب بیاورم دگر هرگز نبوسیدنت را؟

گل خوشبوی باغ زندگیم

کاش میشد که برگردی

آخر دلم برایت تنگ است

باز امشب دلم بهانه‌ات را میگیرد

باز چه کودک شده‌ام

و چه محتاج به تو.......

دلنوشته

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

شمیم خیال


با هر قطره‌ی باران تلنگری بر شیشه‌ی دل میزنی

ای شمیم باغ اطلسی

که همچو شبنم غنوده در بر

گلهای زیبای بهاری

هر بامداد جلوه‌بخش باغ دلم میشوی

و هر شامگاه همچو مهتاب

بر گلبرگهای خیالی دشت رویا

نقره می افشانی

و سرانگشتان گرم دستان نجیبت

آرامش را به حضور میطلبد

و عاشقانه‌هایش را نثارم میکند

ای رویایی ترین رویا

ای خیالی ترین خیال

ای همچو نیلوفر در برکه‌ی دل

ریشه دوانیده

ای خوشبال ترین پرنده‌ی آسمانم

ای دوردست ترین محال

در پشت پنجره‌ی انتظار

آرام نشسته‌ام و چشم به دوردستها دوخته‌ام

با ذهنی پر از عطر شب بوهایت

و با دلی سرشار از شوق و امید و شادی

............

دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

من و مادرم قصه يک سر گذشتيم


من و مادرم قصه يک سر گذشتيم

هنگاميکه به صورت شکسته از غم دورانش نگاه ميکنم

همه کودکيم را به خاطر مي اورم

و باور مي کنم

که چگونه شيره جانش را مکيده ام

و او در حسرت ايام جواني اش

به صورتم نگاه مي کند

و در چهره ام

دنبال شادابي از دست رفته اش مي گردد

آخر او مادر است

و هيچگاه غم روزگاران از پايش در نخواهد آورد

سنگ صبور من

کسي که هميشه اوقات تلخ زندگيم را

با او تقسيم کرده ام

و در فردايي نه چندان دور

زبانم لال

اين اسوه وفا و محبت

و گنجينه اسرارم را از دست خواهم داد

زبانم لال

احساس ميکنم از همه گذشته ام کنده مي شوم

و اين قصه هميشه تکراري تاريخ

بر مدار خود بي هيچ ترحمي خواهد گذشت

پس بار خدايا

روحش را از من نگير ......


شعر زیبایی از دوست گرامیم آقای رحیم احمدی 14/9/81

دریا!


دل من نمیخواد مثل یه ماهی زندگی کنه

اگرم ماهی باشه

میخواد که اون ماهی سیاه کوچولویی باشه

که تو برکه‌ی کوچیکش نموند و دل به دریا زد و رفت

رفت دنبال زندگیش

رفت به جنگ سرنوشت

با دلی پر از امید

آره‌

دلم

همون ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی یه

.........

دریای آبی بیکران! دلم را پذیرا باش

که میخواهد عاشقانه و با امید غرق تو شود

با تمام آرامشهایت با تمام طوفان هایت

دلم را پذرا باش

میخواهد غرق تو شود

تا بی نشان نمیرد...........

دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

سخن عشق نه آن است که آيد به زبان


با تو ، از نام تو هم آبی ترم
خلوتی سرشار از نیلوفرم
عشق ، همرنگ نگاهت می شود
وقتی از چشم تو ، نامی می برم
لحظه های تازه ات را مثل گل
می گذارم لابه لای دفترم
وقتی از دست زمین و آسمان
لعنت و دشنام ، می ریزد سرم؛
خستگی های خودم را ، پیش تو
در کنار دفترم می گسترم
بعد از آن ، حرف دلم را بیت بیت
اندک اندک ، بر زبان می آورم
ما دو تا ، از خویش خالی نیستیم
تو لجوجی ، من پر از شور و شرم
گرچه تو از من ، کمی شیدا تری
من هم از تو ، اندکی عاشق ترم
تو اگر یک لحظه پروازم دهی
شاید از هفت آسمان هم ، بگذرم...

از وبلاگ رز سفید
http://rozesefid-m.blogfa.com/

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

دلکم!


دلم را چه شده است ؟

چه ساکتی امشب

زانوی غم بغل گرفته‌ای که چه؟

آخر چراتنها، دلکم؟

از چه رنجیدی؟

چه کسی آزردت؟

کسی با تو حرفی از قارچهای سمی زده‌ است

که چنین بیتابی؟

که چنین محزونی؟

دلکم! دلک پر تحملم!

توان من تویی ، به خود بیا!

کنون که خود سراپا ترسی

من چه کنم؟

به داد من برس دلم!

باهام غریبگی نکن

بغضتو بشکن و ببار.....

حالت نه اصلا خوب نیست

فرداها بهتر میشوی؟

یا که برای حال من

یک دل دیگر میشوی؟

باهام غریبگی نکن

به داد من برس دلم !

به خود بیا!

دلنوشته


از چه رو پنهانی؟


پرنده‌ی خوش بال عشق!

نگفتمت اسیرت نخواهم کرد؟

نگفتمت از قفس و زندانبان بودن بیزارم؟

پس از چه میگریزی؟

از چه روی پنهانی از چشمانم؟

عشق ای پرنده‌ی خوش بال من!

پروازت را میستایم حتی اگر با من و برای من نباشد

پس در مقابل چشمانم پرواز را آغاز کن تا دمی بیارامم

تماشای پروازت و اوج گرفتنت در آسمان را از من نگیر تا دلم نگیرد

تا نمیرم........

دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

فرشته‌ام



گاه سنگینی زندگی از توان شانه‌هایم فراتر میرود و با تمام قوتش بر سینه‌ام سنگینی میکند و نفسهایم را به شماره‌ می اندازد.


مرگ چه ناگهان آمد ..... با همه‌ی رمز و رازش با همه‌ی وقارش. او فرشته‌ام را با خود برد و کمر تمام عروسکهایم را شکست. او مادرم را با خود برد و شادیهای کوچکم را پر پر کرد.گاهی او را مهربان می یابم و گاهی سنگدل . مهربان که فرشته‌ام را از بیماری رهانید و سنگدل که بلور دلم را با سنگ غم آشنا کرد. به خدا پناه میبرم.......


مادر مهربانم دیشب باز به خوابم آمدی آرامتر و مهربانتر از همیشه بودی. در کنارمان بودی اما بیصدا؛ هیچ حرفی نمیزدی . مثل همیشه لبخند دلنشینت را بر لبانت داشتی و از تماشای ما لذت میبردی. چه‌ خوب بودی همیشه مادر......


یادت هست یک ماه پیش این وقتها در کما بودی و ساعاتی قبل از کوچ آرام و سنگینت به هوش آمدی و دستان پدر را گرفتی و لبخند زدی و رفتی ...... انگار خودم آنجا بوده‌ام مادر....... ازم نخواه دلتنگت نباشم فرشته‌ام. چون سخت است بی تو دلتنگ نبودن. وقتی بودی به دلتنگیها اجازه‌ی ورود به خانه را نمیدادی . چگونه دلتنگت نباشم فرشته‌ی زیبا رو و دل قشنگم .....چگونه دلتنگت نباشم. آری میدانی که دلم برایت تنگ است اما شادم .... شادم از اینکه خشنود و شاد پرواز کردی ؛ شادم از اینکه آرزویی بر دل مهربان و بزرگت نماند. شادم از اینکه شاد رفتی....... شادم از اینکه بزرگترین گنج دنیا را برای دخترانت به ارث گذاشتی و به ما فهماندی که عشق و گذشت بزرگترین گنجینه است و کمترین هدیه‌ای که میتوانیم به هم بدهیم . مادرم ببین چه عشقی میان ماست. ببین لحظه به لحظه پیوند جگرگوشه‌هایت محکمتر میشود و اینها همه از برکت وجود عشق توست و پدر .....آه پدر............
دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

کجایی؟


باز امشب تو نیستی اما یادت هست ، باز امشب تنهای تنها پشت پنجره‌ به انتظارت نشسته‌ام تا بلکه در آسمان ببینمت که چه سبکبال پرواز میکنی و با شمیم عشق پاکت گلها میشکفند و درختان میرقصند و رود به‌ خروش درمی آید. باز هم من و شبنم و سبزه و مهتاب ، تنها بی تو . تنها با تو ...... کجایی؟ میدانستم نبودنت ممکن است سخت باشد اما نه تا این حد. شب و روز لحظه به لحظه به یاد توام. همیشه فکر میکردم دل آدمها به همه چیز زود عادت میکند ، اما گاهی فراق در دلها عادت نمیشود و دم به دم پر رنگ تر میشود. نمیدانم ، میخواهم باز هم بگویم ای کاش ، اما ایکاش گفتن هم دردی را دوا نمیکند.حتی ذره‌ای تسکینم نمیدهد فقط دردم را زیادتر میکند. مهربانم ! اگرچه نیستی تا سر بر شانه‌های مهربان و استوارت بگذارم و یک دل سیر ببارم و دامانت را با اشکهایم ستاره‌باران کنم ، اما با یادت دلخوشم . میدانم که میدانی. خودت اینرا بارها گفته‌ای . دوستت دارم گرچه واژه‌ای به ظاهر تکراریست اما بدان که هربار که میگویم دوستت دارم بیشتر از پیش است و بدان که تکراری در کار نیست. ساده از کنار دلم مگذر که بیتاب و بیقرارت است. میدانم همه‌چیز را خوب میبینی ، میفهمی ، میشنوی . واژه‌هایم بدون وزن و قافیه همچو پرندگان آشیان گم کرده‌ای در آسمان پرواز میکنند و به دنبال تو میگردند تا نشانی از تو بجویند.نگاه کن! آسمان پر از توست ..... آنها گیج و منگ میشوند و پر از تو میشوند و آرام آرام بر روی کاغذ سپید می نشینند و جان میگیرند. تا تو را معنا کنند. می بینی مهربانم ؟ با این همه واژه باز هم کم می آورم....واژه‌ها چه اندکند در برابر تو . تو با خوبیهایت به‌ تمامی واژه‌ها رنگ می بخشی جان میدهی..... همانگونه که به من جان دادی. باز هم دو واژه‌ی نودر دلم می یابم و نثارت میکنم: دوستت دارم ......

دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه

مادرم روزت مبارک



میخوام بگم که فردا روز جهانی مادره
مادرم تنها هدیه‌ای که میتونم بهت بدم اینه که خوب باشم تا توی آسمونها شادمانه اوج بگیری و روحت سربلندتر از اینی باشه که هست . بیست و پنج روزه که جسمت از پیش ما رفته . اما یادت هر روز در دلهای ما پررنگ تر میشه. دوستت دارم مادر مهربون و خوبم بیشتر از پیش بیشتر از همیشه.


دلنوشته

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

مادرم


مادرم مرکز يک دايره پر معناست .................... مادرم بوي بهشت بوي تمام گلهاست

مادرم بوي تب و رنج و غم و غصه ماست ......... مادرم عشق براي گذر از سختي هاست

زير پاي مادران جنت و مينوي خداست .................دل اگر هست به گيتي دل مادرهاست

غم ندارد کسي دوست چو مادر دارد .................. لنگر کشتي عشق عاطفه مادرهاست

مثل گلبرگهاي رنگين گل سرخ بهار .................. دل خونين چون درياي غم مادرهاست

راه با پاي پر از ابله گر مي پويي ...................... راه دل رو که آن راه دل مادرهاست

رحيم احمدي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

کیستی؟


تمام لحظه‌هایم پر از نسیم یاد توست ، طنین صدایت در گوش زندگی جاریست. از کدامین سیاره آمده‌ای ای پرنده‌ی بلندپرواز آسمان عشق؟ که اینگونه بی قرارم با تو که اینگونه بیتابم بی تو؟ از کدامین سرزمین آمده‌ای که مهربانی را لطیف تر از بال پروانه زیسته‌ای؟ اهلی کدام دیاری که گلهای سرخ باغ با دیدن تو دیگر نیازی به چرخیدن به‌ سوی آفتاب ندارند؟ و پرندگان، تمنای با تو پریدن در سر دارند؟ از هرسیاره‌ای که آمده باشی برای دلم پیام آشتی و دوستی آورده‌ای . چه‌ خوش نشسته‌ای بر بام دلم . بنشین و خودم را با دلم آشناتر کن . بمان و با دلم ترانه‌ی مهر بخوان . بمان که بودنت خوب است . دستم را بگیر و بمان تا خوبی رنگ نبازد . تا عشق رنگ بگیرد تا پرنده پرواز کند تا عشق سربلند بماند. بمان تا دلم آرام گیرد.

دلنوشته