۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

تو


گفته‌ام از تو ، از باران ، از ستاره‌ و از آسمان. بارها و بارها با زیباترین واژه‌ها در دلنوشته‌هایم تکرارت کرده‌ام . اما هنوز انگار یک کلمه هم از تو نگفته‌ام . تا می خواهم بنویسمت قلمم از نوشتن باز می ایستد و دستانم مبهوت تو می شوند و ذهنم در لابلای خوبی هایت، مهربانی هایت گم میشود.
چقدر دلم برای نوشتنت بی تابی می کند و کاری از دست من بر نمی آیدجز آنکه غرق تو شوم باز و در سکوت دلخند بزنم.

دلنوشته

۱۳۸۸ اسفند ۴, سه‌شنبه

گاهگاهی


گاهی از عشق و امید غرق دعا می گردم
گاه لبریز تمنا می شوم و دور خدا می گردم



گاه چون دانه‌ی ریگی روی زمین می مانم

گاه چون قاصدکی در باد رها می گردم



گاهی از دیدن یک شوق نهان در سینه

گاه از برکت یک شعر، محو شما می گردم



گاه سرگردان پی قافیه‌ها می گردم ، لیک

گاهی از دولت عشقت، پر از قافیه‌ها ، پی ثانیه‌ها می گردم

دلنوشته

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

دوستت ندارم و دوستت دارم


دوستت ندارم و دوستت دارم
اين را بدان که من دوستت ندارم و دوستت دارم
چرا که زندگاني را دو چهره است،
کلام، بالي ست از سکوت،
و آتش را نيمه ای ست از سرما.

دوستت دارم برای آنکه دوست داشتنت را آغاز کنم،
تا بي کرانگي را از سر گيرم،
و هرگز از دوست داشتنت باز نايستم:
چنين است که من هنوز دوستت نمي دارم.

دوستت دارم و دوستت ندارم آن چنان که گويي
کليدهای نيک بختي و سرنوشتي نامعلوم،
در دست های من باشد.

برای آنکه دوستت بدارم، عشقم را دو زندگاني هست،
چنين است که دوستت دارم در آن دم که دوستت ندارم
ودوستت دارم به آن هنگام که دوستت دارم.


پابلو نرودا (1973 - 1904)

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

برگرد به من!


این روزها ترانه‌ام آنقدر دلتنگ است که گریه کم می آورم برای گوش دادن هر

ترانه‌ی دلتنگ دیگری. این روزها پشتم آسان تیر میکشد و زانوهایم راحت

می لرزند...

اما تو ترانه‌ات را برایم بگو، هنوز میتوانم بشنوم .

دلم برای دلی آرام و خیالی آسوده تنگ شده.

دلم برای خنده‌ای از ته دل تنگ شده.

انگار دلم برای خودم تنگ شده. کجایم من؟ چرا هرچه‌ میگردم نمی یابمش؟ آن من امیدوار

صبور پایدار....

میان روزها و ساعتها گیج میزنم، گم میشوم ، پیدا می شوم ، می روم ، می آیم. می مانم.

بغضی غریب اما ، فریادم را به انزوا می کشاند، می ترساندم. بغض من ماندنی نبود. مرا چه

می شود؟ کجایم؟ اری بیش از همه ، دلم برای خودم تنگ شده است.


برگرد به من ! دلم برایت تنگ شده. نیازمند بازگشتت هستم . اکنون بیا که پای دل از رفتن

خسته‌ است. اکنون بیا که بغضی سنگین همیشه راه نفس را می بندد. اکنون بیا که

اشکهایم از دیده جاری نمی شوند و بر سنگینی بغضم می افزایند.

برگرد به من! همین حالا ! همین حالا............

آری این روزها ترانه‌ام آنقدر دلتنگ است که گریه کم می آورم برای گوش دادن هر ترانه‌ی

دلتنگ دیگری. این روزها پشتم آسان تیر میکشد و زانوهایم راحت می لرزند...

اما تو ترانه‌ات را برایم بگو، هنوز می توانم بشنوم .

دلنوشته

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

آرزو


نگران بازگشت ستاره‌ای هستم که در شبهایم به ناگاه درخشید. بازگرد تا چون دیگر شبهای تاریک ، نور امید بپاشی و سرشار از دلخوشی و خنده‌ام کنی.
برای بازگشتنت خدا خدا میکنم و لحظه‌ها را می شمارم و کوله‌بار دلتنگی و تشویش را به دوش میکشم و با دلی مالامال از حسرت نبودن، به درگاه خدا سجده میکنم تا با روح و جسمی سالم بازگردی و اگر اینبار هم به آرزویت نرسی ، روزی آنرا با دلی مالامال از شادی به آغوش بکشی.
آن روز را برای تو ، برای من و برای ما از خدا خالصانه می خواهم. لبخند خدا را ببین و دلخند بزن.
دلنوشته

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

دوباره

حال عجیبی دارم
خوشحالم و میترسم
می ترسم ترانه‌ام را نابهنگام بخوانم
خوشحالم که ترانه‌ای هست
زمزمه‌اش میکنم
کاری از دستم بر نمی آید
دوباره تکرار می کنم
دوباره و دوباره
تکرار و تکرار
دلنوشته