۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

مستی


اکنون مستم

نه از شراب

که از حضور گرم تو

اکنون مستم

نه از شادی

که از غم عشق فراوانت

اکنون مستم

مست تو، مست دل، مست عشق،

مست تر از هر شراب نابی

با شراب محسور کننده‌ی عاشقانه‌هایت

حرفی بزن

مست ترم کن

تا اوج بگیرم

تا به‌ پرواز درآیم

تا ببینی که عشقت به کدامین آسمانم میبرد

تا ببینی که درون دشت رویا چه سبکبال می دوم

می دوم و می خوانم

برای تو

برای عشقت

برای دلم

برای دلت

حرفی بزن ، مستم کن
دلنوشته

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

آشنا


عشقت واژه‌هایم را به آغوش میکشد و پریشانی موهای خیالم را با سرانگشتانش شانه میکند. چه‌قدر آشنایی، انگار سالهاست میشناسمت. ای آسمان پرستاره‌! ای آرامش دلتنگیهایم! دستانت پر از مهرند و آشتی و چشمانت لبریز عطوفت. چشمه‌ی جوشان عشقت گونه‌هایم را به آتش میکشد و بی تابی هایت راه نفسم را می بندد و سخنانت شوق زندگی را در من صد چندان می کند.

دلنوشته

۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه

پایان آرزوها


تو گفتی پایان آرزوهایت

کلبه و آتش است

شبی تا صبح

و دل و دست

من اما پایان آرزوهایم

ابدیت آرزوهای توست

دلنوشته

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

باران دلم


من همه دلم را به ابرها

سپرده‌ام

تا بارانش بر زمینت ببارد

تا چون باغ بهاری

شاداب گردی

تا با هوایت

هر مسافر عاشقی را

جان تازه‌ای بخشی

با باران دلم

با هوای دلت

تمامی احساسم را

به ابرها سپرده‌ام

تا با آذرخشی

فریاد برآرد

بمان

دلنوشته