۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

میم مثل مادر


میم مثل ماه

میم مثل مریم

میم مثل...مادر

کاشکی می شد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم

چقدر مثل بچگی هام لالایی هاتو دوست دارم

سادگی هاتو دوست دارم

خستگی هاتو دوست دارم

چادر نماز و زیر لب خدا خدا تو دوست دارم

کاشکی رو طاقچه دلت آینه و شمعدون می شدم

تو دشت ابری چشمات یه قطره بارون می شدم

کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم

یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم

بخواب که می خوام تو چشمات ستاره هامو بشمرم

پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم

دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه

باغ گلهای اطلسی با تو برام چیدنیه

به نام نامیٍ مادر


تو ای مادرکه یک عمره دلت با غصه دمسازه

صبوری های تو مادر منو به گریه می اندازه

مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم

از آن لالاییهات مادر بخون بازم توی گوشم

برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی

برای اشک های من همیشه آستین بودی

تو ای همیشه غمخوارم تو ای محرم ترین یارم

به نام نامیه مادرهمیشه دوستت دارم

نوازش کن مرا مادر که فرزند تو غمگینه

کی می خواد بعد از این تو قلب من جای تو بنشینه

گل من روزگار روزی تو رو از شاخه می چینه

در آغوشم بگیر مادرکه رسم روزگار اینه

۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

معبد مهربونی


چقدر نگاهت آشناست معبد مهربونیه

اسمت چقدر مقدسه عشقت چه آسمونیه

چقدر صبور و ساده ای دلت پر از روشنیه

ستاره های تو چشات شب ها چقدر دیدنیه

ای اولین هم نفسم مادر تویی همه کسم

با تو به اون آرامشی که آرزومه می رسم

ای آخرین هم نفسم مادر تویی همه کسم

با تو به اون آرامشی که آرزومه می رسم

نوازش دستای تو چه با شکوهه واسه من

تکیه می دم به شونه هات که مثل کوهه واسه من

می گذری حتی از خودت بخاطر وجود من

ای مهربون تر از همه ای همه تار و پود من

ای مرهم دردای من درمون غصه های من

تو آخرین ستاره ای تو خلوت شب های من

ای مرهم دردای من درمون غصه های من

تو آخرین ستاره ای تو خلوت شب های من

۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه

همین امشب عشق را معنا میکنم من



گر آن چشمان نازت ، بنگرد بر من
هر شب یلدا را کنارت فردا میکنم من

گر دو دستانت پناه دست من باشند
برایت عشق را معنا میکنم من

گر بخواهی و بمانی در کنارم

برایت خاک را دریا میکنم من

گر خواب مرا سخت برآشوبی
نیمه شب را با یادت زیبا میکنم من

گر آن روحت دمی بر من بخندد
تمام غصه‌های عالم را حاشا میکنم من

چه بی آزار و معصومی تو ای عشق

حسم را همین امشب، همینجا، معنا میکنم من


دلنوشته

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

من


من نه عاشق هستم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من .

من خودم هستم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد .

من نه عاشق هستم نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید .

من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی می فهمد.

۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

مرثیه



کاش بودی دلم بدجوری هواتو کرده ، یه جورایی انگار به حضورت، به نگاهت و به حرفهات نیاز دارم. از تو چه پنهون همیشه عاشقت بودم ، وقتی میدیدمت با اون لبخند نجیبت و اون نگاه پر از خواهش و عاشقانه‌ت حس خاصی بهم میدادی، حسی که دیگه هیچکس ، هیچ جایی نتونست اونو بهم بده. اما من هیچوقت نتونستم اینو بهت بگم.حتی نخواستم اینو بفهمم راستش می ترسیدم اگه بهت بگم تو هم مثل همه بری . بری و من تنها بمونم و حسرت بودنت رو بخورم. اما نمیدونم یهو چی شد که من رفتم بدون دیدن حتی ذره‌ای بدی از تو. نمیدونم ، شاید اونقدر خوب بودی که من نتونستم بمونم. ولی بدون که همیشه دوستت داشتم و خواهم داشت. کاشکی یه جوری اینو بفهمی. کاش میشد باهات حرف بزنم و بهت بگم. اما افسوس! افسوس که دیگه خیلی دیر شده. کاش وقتی زنده بودی اینها رو بهت میگفتم. کاش مرگت رو هیچوقت نمیدیدم.خیلی بد شد.
دلنوشته

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

دلتنگ


دلم گرفته‌ ، خیلی وقته ننوشته‌م ، دلم واسه نوشتن تنگ شده بود، اینقدر دلم تنگ بود از بدیها که حرفهای دلم رو نمی شنیدم تا بخوام بنویسمشون. نیمه شبها دلم شروع میکرد به حرف زدن و میگفت و میگفت و بهم مجال نوشتن نمیداد. دلم پر بود از ناراحتی و نگرانی و دلتنگی. از دروغها و دورویی آدمهای رنگارنگ.

هنوزهم گاهی دلم خیلی میگیره. گاهی حتی گریه‌م میگیره . خدایا چرا باید اینجوری باشه ؟ چرا آدمهایی که میتونن خوب خوب باشن اینقدر بدن؟ چرا اینهمه دروغ؟ چرا اینهمه نیرنگ؟ کاشکی یه روزی دلهامون رو صفا بدیم.کاشکی از خواب غفلت برخیزیم. کاشکی بفهمیم که خوبی خیلی خوبه . کاشکی...........

کودک درونم آسوده باش ، خوبی همیشه هست، نگران نباش، خدا هنوز هست ، خدا همیشه هست، تا خدا هست خوبی هم هست.

دلنوشته