۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

هر چه بادا باد . . .


هر چه بادا باد . . .

دو تا سیب سرخ نذر چشمهای تــــــــــــــو کردم

دچار شده ام به نوشتن چیزهایی که فقط تو می خوانی و لاغیر

و گفتن چیزهایی که فقط تو می شنوی و لاغیر
انگار من به دنیا آمده ام که تو را دوست داشته باشم
و تو به دنیا آمده ای که من دوستت داشته باشم
هی درخت سیب کاشتم
هی عکس سیب کشیدم
هی خواب سیب دیدم
اما انگار نه من آدم می شوم
و نه تو حـــــــــــــــــــــــوا . . .


۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

بانگ تمنای دل


قلبم صدایت می زند ، بشنو تو آوای دلم
با شعر خواهم گویمت بانگ تمنای دلم
این دل فدای عشق توست وز شوق تو می آرمد
گر دوست تر می داری اش، مشکن تو مینای دلم
سر بر درون خاک غم، افتاده بود او گوشه‌ای
محزون و غمگین و ملول ، افسرده بود شیدا دلم
تا آمدی و قطره‌ای مهر و محبت دادی اش
سر برآورد از گل و چون گل جوانه زد دلم
حالا که گلدانش شدی، با موج عشق آتشین
هردم به طوفان می کشان ، آرامش دریا دلم

دلنوشته

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

خیال تو


مرا به باغ آینه می برد خیال تو
هر آینه
عشقی و مهری و گلی را
به تصویر می کشد
مرا به باغ عشق می برد خیال تو
مرا به باغ مهر
مرا به باغ گل




دلنوشته

تشنه

شاعر هر ترانه‌ام!
تشنه‌ی شعرم
بسرا دلم را
سیرابم کن!
دلنوشته

دلم برایت تنگ شده است....


دلم برایت تنگ شده است. برای تو ،برای خنده‌هایت. دیریست بی نشانه مانده‌ام. انگار سالهاست تورا ندیده‌ام. دلم برایت تنگ شده است. کجا رفته‌ای؟ بازگرد و برایم نشانی از بازگشتنت بگذار تا بخندم. تا باز هم دلم در هوایت تازه شود، تا باز هم با توبگویم ، با تو بخندم. دلم برایت تنگ شده است. برای باز هم میهمانی رفتن با تو با لباس ابریشمین خیال و ستاره. بازگرد و گلهای باغچه را تازه کن. دلم برای گلها هم تنگ شده است.از تو چه پنهان تمامی گلها پژمرده شده‌اند. بارانی بباران! هوایی تازه کن! آخر گلها هم در هوای تو گل می شوند ای خوب! ای مهربان! ای فرشته! دلم برایت تنگ شده است.

دلنوشته

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

باز هم از نو...


دفتر نو گرفته‌ام
می خواهم ازنو بنویسم
شعری و عشقی و اشتیاقی
می خواهم از نو بنویسم
تو را و مرا
همه را......




دلنوشته

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

عجله نکنید!


به یک سوال بسیار ساده جواب دهید تا متوجه شوید سمت راست مغزتان خوب کار می‌کند!؟

کمی‌فکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست ولی اگر قادر به حل این سوال باشید...
جاهای خالی رو با چه اعدادی باید پر کرد؟
نکته‌ی مهم :  اولین عدد 10 و آخرینش 16 می باشد.

10, 20, ....., 15, 1000, ......, 16
عجله نکنید!کمی‌فکر کنید، سوال زیاد مشکلی نیست ولی اگر قادر به حل این سوال باشید
نشان فعالیت خوب سمت راست مغز شماست!
برای دیدن جواب صحیح بروید پایین.
.

.

.

.

.

.

.

10, 20, 3, 15, 1000, 60, 16
ده بیست سه پونزده، هزار و شصت و شونزه!!
راستی اون قضیه‌ی سمت راست مغز رو هم جدی نگیرید!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

بهترین هدیه


در هزارو یک شب خانه‌ی سپید قلبم ، آمدی و یاس کاشتی. عطر گل یاس هر روز و هر شب در فضای خانه می پیچد و دل را سرشار از لبخند می کند.
به پیش ترها که می نگرم، ردپای دلتنگی را می بینم که با نزدیک شدن به این خانه کمتر و کمرنگ تر شده‌اند. کمی بهتر که نگاه می کنم، تو را می بینم که پا به پای دلتنگی هایم آمده‌ای، دست دلم را گرفتی و با صبر و حوصله عطش آشنایی هایم را فرو نشاندی و با شور و شوق آشتی ام دادی.
ای دور! ای نزدیک! ای سایه‌ی هوشیار سپید! به پاس اینهمه راهی که با من آمده‌ای ، تنها می توانم از خدا برایت مهر بخواهم ، امید و آرامش بخواهم. از او میخواهم که روح سفید و سرشار بلندت را تا همیشه از آشفتگی دور بدارد .
یا نه ، بگذار بهترین آرزو را برایت بکنم از خدا می خواهم به پاس تمام همدلی هایت هدیه‌ی ارزنده‌تری به تو بدهد، از او می خواهم کسی را با تو همدل کند مانند خودت. این می تواند بهترین هدیه باشد.همانگونه که تو برای من بهترین هدیه بوده‌ای.
دلنوشته

قرار...


قرار بود به دلها کمی قرار بیاید

قرار بود که اسباب پای کار بیاید

قرار بود نرنجد دلی ز گفتن حرفی

قرار بود سـر عـقـل روزگار بیاید

قرار بود که دیگر قفس نداشته باشیم

. . . و گل به بدرقه سیم خاردار بیاید

قرار بود اگـر صبر داشـته باشـیم

برای تمـشیت کار ، یک سـوار بیاید

قرار بود که بعد از هزار و سیصد و اندی

درخت صلح و عدالت کمی به بار بیاید

قرار بود سری بی گنـه به دار نبـاشد

قرار بود ، فـقـط تا به پـای دار بیـاید

قرار بود خـدا بـاشـد و محبت مردم

قرار بود وطن هم در این شمار بیاید

برای آنکه بدانیم رنگ سبز چه زیباست،

قرار بود که بـعـد از خـزان بـهـار بیاید

قرار بود که عاشق شدن گناه نباشد

قرار بود که احساس هم به کار بیاید

قرار بود که ( کیوان ) ما به مدرسه ی عشق

به پـای خـویـش و از روی اختیار بیاید

چه زود قول و قرار گذشته رفت ز یادت

قرار بود دلت با دلم کنار بیاید


کیوان هاشمی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

ما در آسمان به دنبالش می گردیم در حالیکه او روی زمین است


به آسمان که رسیدم و فرش ابرها زیر پایم گسترده شد
نگاهم مدام دنبال خدایی می گشت
که همه می گویند در آسمان است
دیدمش ! آری ! خودش بود!
درست همانجا
او همانجا در زمین بود.

دلنوشته