۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

آغوش عشق


لب از لب نمی گشایم
....
واژه واژه عشق را به آغوش می کشم
دلنوشته

اگر


اگر با من هستی
باز هم بگو!
بیشتر ببخش!
و این دل را تپشی تازه بده!
تا بنوشانیم شراب زندگانی را
کمی آنگونه که رواست بر من
اگر با من بودی
اگر با من هستی
اگر
ااگر
اگر
دلنوشته

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

می دانی


به بلندای آسمان
به ژرفای اقیانوس ها
دوستت دارم
اگرچه
ترسم این است روزی تورا
در میان واژەهایم بیابند
اما باز می سرایمت
پنهانت نمیتوانم کرد
خوب می دانی
چیزی نمیگویم ، چیزی نمی گویی
.
.
.
.
دلنوشته



۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

غبار

و دلی که هیچ گاه نتوانست حرفهای مرا با تو بگوید
دلنوشته

همچنون شبحی در تاریکی


در گوش من صدایی می پیچد
برمی گردم به سوی صدای پایی که نمی آید
خیره می شوم
ساکت می مانم
غمگین می شوم باز
گونەام داغ می شود
از ردپای اشکی که به جای تو می آید
و حسرت و سرگردانی
ترس
و باز هم امید
هرچند پوچ و واهی
و تو هرگز نخواهی دید
نخواهی فهمید
.
.
.
.
راستی می دانستی
صدای توهم چەقدر شبیه صدای پای توست؟
دلنوشته



۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

وەڵامی بێ پرسیار


لێم ئەپرسی هەتا دڵم
چەن هەنگاوی ترت ماوە؟
چاوی چاوم گیانی گیانم
خەیاڵی تۆ یەکجار خاوه
ئەوەنده ئەتۆم خۆش دەوێ
که له دڵیشم لات داوه.

دلنوشته