۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

همچنون شبحی در تاریکی


در گوش من صدایی می پیچد
برمی گردم به سوی صدای پایی که نمی آید
خیره می شوم
ساکت می مانم
غمگین می شوم باز
گونەام داغ می شود
از ردپای اشکی که به جای تو می آید
و حسرت و سرگردانی
ترس
و باز هم امید
هرچند پوچ و واهی
و تو هرگز نخواهی دید
نخواهی فهمید
.
.
.
.
راستی می دانستی
صدای توهم چەقدر شبیه صدای پای توست؟
دلنوشته



هیچ نظری موجود نیست: