۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

صيّاد دلي ما را دزدانه نمي خواهي ؟

آری بخوان
روزی صدهزار بار 
 هر لحظه
!بخوان
من از کلام تو جان میگیرم
من از هوای تو
آری ببین
!ببین
من از نگاه تو عشق مینوشم
با هر نگاه تو
غزل تبسم در دیدگانم نقش میبندد             
!برویان هرآنچه شکفتنی ست در من 
در عشق
در شعر             
!برقصان تمامی این کلمات سردرگم مشتاق را
!بشوران تمامی حس ناب این قلب عا‌شق را

.......بگو تا برآیم در آفاق عشق
دلنوشته


۱۳۹۳ آذر ۶, پنجشنبه

کوته کنیم که قصه ما کار دفترست


چشمانم
چه از دور، چه از نزدیک
 تنها او را می بیند

**************
به دور آتش می رقصم
نقابی ندارد که من به چهرەام بزنم
توتم من
دلنوشته

۱۳۹۳ آذر ۱, شنبه

اي تشنگي عشق تو صد همچو ما را خونبها

کنارِ تو را ترک گفته‌ام
و زیرِ این آسمانِ نگونسار که از جنبشِ هر پرنده تهی‌ست و هلالی
کدر چونان مُرده‌ماهیِ سیم‌گونه‌فلسی بر سطحِ بی‌موج‌اش می‌گذرد
به بازجُستِ تو برخاسته‌ام
تا در پایتختِ عطش
در جلوه‌یی دیگر
                   بازت یابم.


ای آبِ روشن!
تو را با معیارِ عطش می‌سنجم.


احمد شاملو

۱۳۹۳ مهر ۲۷, یکشنبه

می آرمت از لابه لای جان به دفتر


می نویسم از تو 
پر است از شور عشق
چه دلنوشته تازەای!
روحم می خندد.
 با هیجان به دوستی نشانش می دهم
با تردید نگاهم میکند
می خندد: این که همان است که چند وقت پیش نوشته بودی!
با ناباوری به او خیره میشوم 
لبخند میزنم و در دلم میگویم 
حق دارد طفلک 
 او کلمه و جملەی تکراری می بیند 
و من تو را در دلنوشتەهایم نفس میکشم
دلنوشته

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

هزار سال برآید همان نخستینی

چقدر شبیه رویامی
چقدر همراه دردامی
تو ای مهرآفرین یارم
چقدر نزدیک دنیامی
نهانی در دل عاشق
که تو تعبیر شعرامی
اگر من ساحل عشقم
تو اقیانوس و دریامی
دلنوشته

۱۳۹۳ مرداد ۱, چهارشنبه

حرفیست از هزاران کاندر عبارت آمد




















ستارەها، ماه و خورشید در آسمان اند
باران از آسمان می بارد و برف هم
آدمها رو به آسمان دعا می کنند
رو به آسمان گریه می کنند، می خندند
آسمان از اینجا تا آن بالا بالاهاست، بی نهایت است
برای رسیدن به آن باید پرواز کردن را، سبکبال بودن را بلد بود
باید
    عاشق بود
از آسمان که به دنیا نگاه کنی
بند دلت پاره می شود

.............................
میدانی؟ تو آسمان منی!
دلنوشته



۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

۱۳۹۳ اردیبهشت ۴, پنجشنبه

وز آسمان درتاختی تا رهزنی بر قافله

دوێنێ شەو که سەیری ئاسمانم ئەکرد
نەیزەکێک به زەردەخەنەوە تێپەڕ بوو
ووتم رەنگه ئەمە هەر ئەو خۆشەویستیه جوانەی تۆ بێت
وا پرچیم پەلکه کرد و ئەستێرەیەکم لێداو نام به سینگی مانگەوە
_______________________________________________

دیشب که به آسمان نگاه می کردم
ستارەای دنباله دار با لبخند رد شد
گفتم این باید همان عشق زیبای تو باشد
که ستارەای به موهای بافتە شدەاش زدم و آنرا به قلب ماه آویختم

دلنوشته

۱۳۹۳ فروردین ۱۱, دوشنبه

۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی


چه زیبایی ای عشق! با تمام قدرتی که داری از جنس بلوری، شفاف و زلال. در گریه می خندانی و در خنده ، اشک می آفرینی.
 چه لبریزی ای عشق! لبریز از اسرار پنهان و پیدا. پنهان در هر دانه برف، پیدا در هر قطره باران. پیدا در خورشید و پنهان در پرتو ماه. همه جا هستی ای عشق! در ستاره و آسمان، در دریا و دشت و کویر؛ در جام شراب.
و من، من عاشق، چه ناتوانم. ناتوان از توصیف تو.تویی که سرشارم از وجودت، تویی که زندەام و دلگرم از بودنت.
می خندانی ام، می رقصانی ام، می گریانی ام. چه یگانەای تو ای عشق!
دلنوشته