۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

تو یعنی...

تو یعنی لبخند خدا بر من
تو یعنی دعای خیر مادر
تو یعنی دوست
تو یعنی خنده و دلخنده و لبخند
تو یعنی یک فرشته
تو یعنی گل
تو یعنی باد
تو یعنی موج دریا
تو یعنی یک سکوت ژرف و یک فریاد
تو یعنی آن کمان رنگین، پس از باران
تو یعنی در دل صدهزار شیرین، فرهاد
تو یعنی در دل من، کهکشان راه شیری
تو یعنی ماه
تو یعنی آسمان و رنگ گندمزار
تو یعنی برگی افتاده در آب
تو یعنی ابر، آسمان صاف
تو یعنی قطره‌ی شبنم
تو یعنی نغمه و ساز
تو یعنی هر لحظه و هر ثانیه ، آواز
تو یعنی دل دل عشق و
تو یعنی یک امید آدمی افتاده‌ در راه
تو یعنی پاکی یک شعر
تو یعنی " دوستت دارم " های پنهانی
تو یعنی همدل و همپا و همراه
تو یعنی تو
تو یعنی من
تو یعنی دوست
دلنوشته

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه


دستم را گرفتی و با هم سرتاسر باغ دوستی را کودکانه دویدیم
با خنده‌هایمان به گلها و سبزه‌های باغ رنگی تازه زدیم و باغ پر از طراوت دو دوست شد
دو همدل بی دل ، دو همدرد
بی هیچ حرفی کماکان می دویدیم گاهی هم آرام قدم برمی داشتیم و گاهی هم می ایستادیم ، می نشستیم و سکوت می کردیم و به روبرو خیره می شدیم
به آسمان پرستاره‌ی شبها
گهگاه آسمان ابری و بارانی و حتی طوفانی
ابرهای پس از باران
آرامش پس از طوفان
و شبنم زیبای آرمیده روی برگ گلهای باغ
ولی تو گویی این باغ انتهایی ندارد و تا بدوی هست
اگر دوستی باشد...
که ،
هست

دلنوشته