۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

نیاز


پای اون کوه بلند

لب اون آب روون

توی اون دشت قشنگ

میون گلهای ناز

اونهمه راز و نیاز

من و تو تازه میشیم

اون سنگ صبوری که

با غصه دمسازه میشیم

پرسیدی ازم یه روزی

آخر این راه کجاست

فرداها چیا میشه؟

نمیدونم عزیزم ، فکرشم نمیکنم

من حالا پرواز میکنم

فردا ، هرچی خواست بشه ، بشه.........

دلنوشته

۳ نظر:

Unknown گفت...

با سلام

نمیدونم عزیزم ، فکرشم نمیکنم


من حالا پرواز میکنم


فردا ، هرچی خواست بشه ، بشه.........

خیلی زیبا بود واقعا آفرین بر اینهمه ذوق و هنر

یا حق

پویا گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
pare parvaz گفت...

در چشمانت حقیقتی ست


برای عشق ورزیدن

و صدایت لالایی محزونی

که از تمام ترانه ها بی نیازم میکند.

عشق تو را شعری خواهم کرد

صدایت را نوایی.

با تو ترانه ای خواهم ساخت

که تا ابد

عاشقان

سینه به سینه

تکرارمان کنند.