توی کوچه پس کوچههای تاریک و ساکت زندگی ،همون وقتی که سرگردون و حیرون میون آسمون و زمین ، گاهی تند و گاهی یواش قدم برمیداری ،همون وقتی که گامهات هر آن سست تر و سست تر میشه،
یه چیزی هست که تو رو به خودش میکشونه ، چیزی از جنس نور ، چیزی مثل مهربونی ، یه حس خوب ، اعتماد، چیزی که نمیذاره تو احساس ترس و شکست و نا امیدی بکنی ، همون حسی که خیلی قوی و خوبه ، اون خدای مهربونه
دلنوشته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر