۱۳۸۸ تیر ۲۰, شنبه

آینه


مث آينه اي شكسته رو زمينم
حالا بهتر مي تونم تو رو ببينم
حالا من هزار تا دل هزار تا دستم
حالا من هزار تا آغوشِ ِشكسته م
حالا تكرار مي شه چشمات توي چشمام
حالا اندازه ي دنيا تو رو مي خوام
حالا چن هزار دليل تازه دارم
كه چشامُ از چشات بر نمي دارم
حالا هر دقيقه دارم از تو سهمي
تو بايد شكسته باشي تا بفهمي
نگو با هميم براي آخرين بار
ديگه دنياي ما تكرار مي شه هر بار

عبدالجبار کاکایی

۲ نظر:

تی تی گفت...

خستم از لبخند اجباری
خستم از حرفای تکراری
خسته از خواب فراموشی
زندگی با وهم بیداری....
سلام خاله خیلی قشنگ بود اون پست قبلیه هم من بودم زیهو نبود :x:-*
نشستیم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست ...

بیان مولایی گفت...

سلام جیگر خوبی؟
مرسی از نظر زیبات. دلم گرفت اینقده هیشکی برای بلاگ نظر نذاشته بود :(