۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

معبد مهربونی


چقدر نگاهت آشناست معبد مهربونیه

اسمت چقدر مقدسه عشقت چه آسمونیه

چقدر صبور و ساده ای دلت پر از روشنیه

ستاره های تو چشات شب ها چقدر دیدنیه

ای اولین هم نفسم مادر تویی همه کسم

با تو به اون آرامشی که آرزومه می رسم

ای آخرین هم نفسم مادر تویی همه کسم

با تو به اون آرامشی که آرزومه می رسم

نوازش دستای تو چه با شکوهه واسه من

تکیه می دم به شونه هات که مثل کوهه واسه من

می گذری حتی از خودت بخاطر وجود من

ای مهربون تر از همه ای همه تار و پود من

ای مرهم دردای من درمون غصه های من

تو آخرین ستاره ای تو خلوت شب های من

ای مرهم دردای من درمون غصه های من

تو آخرین ستاره ای تو خلوت شب های من

۲ نظر:

Unknown گفت...

با سلام
خیلی زیبا و قشنگ بود، اما چرا اینقدر دیر؟؟؟
امیدوارم که واقعا دل نوشته باشه
البته موزیک آن زمان با متن کاملا یکی بود.

یا حق

بیان مولایی گفت...

داداش وحید جان ، دلنوشته هست ، اما نه دلنوشته من.