و اینک تو را یافتم
در میان سایههایی از ابهام و شک
در میان ماندن و رفتن
بر سر دوراهی تلخ
...
بگذار رها باشم
اسب سرکش دلم رام تو نخواهد شد
ما فرسنگها از هم دوریم
حتی راهمان یکی نیست
قصد تو اسارت است و من آزادم
.....
پایان راه را نمیبینی آیا؟
وقت اندک است
رها شو از هرچه هست و نیست
پر باز کن
اوج بگیر
نفس بکش
و
زندگی کن.
پایان راه نزدیکست.
دلنوشته
۳ نظر:
من همراه با دلتنگی هایم شبهای طولانی را سپری می کنیم در حالیکه تو نیستی
من و چشمهایم می پرسیم اون بهترین عشق کجاست
قلب من اسم تو را صدا می زند و وجود من به سوی تو می رود
زمان در من از حرکت باز می ایستد و به انتظار دیدن چشمانت باقی خواهم ماند
به سوی من برگرد تا تو را ببینم و قلبم آرام شود
من را از دلتنگی هایم نجات بده عزیزم
چشمانم لبخند خواهند زد و آهنگ شادی را خواهند خواند
و تو را همچون خودم دلتنگ خواهم دید
اوه از آتش عشقم آتش عشقم آتش عشقم
به هنگام جدایی چشمان من با خواب غریبه هستند
نه یک روز نه یک ماه و نه حتی صد روز
قلب من اسم تو را صدا می زند و وجود من به سوی تو می رود
زمان در من از حرکت باز می ایستد و به انتظار دیدن چشمانت مي مانم
سلام دل نوشته های تو بوی غم میده اما در میان ماندن ورفتن ماندن جایز نیست.
وقت اندک است
رها شو از هرچه هست و نیست
پر باز کن
اوج بگیر
نفس بکش
و
زندگی کن.
خیلی زیبا و قشنگ بود
موفق باشی
یا حق
ارسال یک نظر