۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

دلم گرفته


دلم گرفته از این قلبها که از چوب است
ازین زمانه که خوبی همیشه مصلوب است
"چه روزگار غریبی، چه روزگار بدی"
به حکم عقل دچاریم و عشق مغلوب است
چگونه شاد بمانم درین غروبی که .....
نگاهها همه مانند ابر مرطوب است
ستاره‌های صمیمی! درین فضای سیاه
چقدر نور شما، نور مطلوب است!
دلم گرفته ازین دوزخی که تکراری ست
فقط کنار تو ای خوب! زندگی خوب است.

معصومه بابکی

۱ نظر:

pare parvaz گفت...

با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را