۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

سوسو


چشمم سو سو میزند تا راز دلم را برایت بازگوید ، همین....







دلنوشته

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
من هميشه منتظر شنيدن هستم
البته اگر لائق باشم.

يا حق
وحيد

پویا گفت...

آفتابت
که فروغ رخ زرتشت در آن گل کرده است

آسمانت
که ز خمخانه‎ی حافظ قدحی آورده است

کوهسارت
که بر آن همت فردوسی پر گسترده است

بوستانت
کز نسیم نفس سعدی جان پرورده است

همزبانان من‎اند.

مردم خوب تو، این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا
قد برافراختگان، سینه سپرساختگان
مهربانان من‎اند.

نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند؛
ببینند که آواز از توست!

همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

زاد روز قشنگتو از صمیم دلم جشن میگیرم
همیشه باشی