۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

در دوردست



من در دوردست ترین شاخەی درخت نشستەام
در تبعیدگاه تو
به جرم تنهایی
روزهایی از همینجا
روی این شاخەی لرزان درخت
واژەهایم را به دست باد می سپردم
به مقصد خیال تو
و اکنون روزهاست
سکوت پیشە کردەام
..........
من تمامی واژەها را جمع خواهم کرد
تا روزی
طولانی ترین غزل عشق را بسرایم
دلنوشته

۶ نظر:

pare parvaz گفت...

سکوت می کنم !
سکوت می کنی !
لحظه پر می شود از حرفهای سکوتی !
کسی نمی شنود !
اما ...
من می شنوم !
تو می شنوی !
سکوت راز حرف ماست !

مهسا گفت...

.
.
.

zaragsis گفت...

: ايستاده ام در بينهايت شب...... با بي نهايت غم...... کسي سراغ کوچه انتظار را از من مي گيرد........ و من بن بست اندوه را در چشمانش مي بينم....... به جاي پاسخ...... در آغوشش مي گيرم..... در بي نهايت شب غم.....

ناشناس گفت...

سلام مطالب زیبایی بود میشه وب من رو که جدیدا ساختم ببینی ونپرتون رو بگید ممنون diana1360.blogfa.com

ناشناس گفت...

سلام مطالب زیبایی بود میشه وب من رو که جدیدا ساختم ببینی ونپرتون رو بگید ممنون diana1360.blogfa.com

pari گفت...

mesle hamishe ziba