۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

زبانەی دود


مگر روح پرندەی افسانه و دیار خواب نیست؟ 
برای اینکه به تو برسم، 
به طلسم چشمانت پا بگذارم 
برای آنکه " مکان " را دور بیندازم 
مانند ساعت 
و زمان را هم از بین ببرم و در آنسوی گردون فریاد رهایی سر دهم
 اکنون منم در پشت تکە ابر نارنجی شعر ایستادە ام ، کاکول ام 
اولین تابش آفتاب و پیشانی ام 
آینەی داستان و قد و بالا هستم : مه
 من انگشت خداوند گمان
 و تردید انگشت من است 
و جادوی تو دفتر من است
 با نور عشقی دوزخی 
و با ستارەی مرگ خودم می نویسم
 اینجایم، مرا ببین! آمیختەای از گل و خاکستر از سنگ و از درخت،
 نسیم و گردباد 
آمیختە شدە ام: آبم، آتشم، خاکم، گردم
 یخبندانم و می سوزم
 دودم و زبانه می کشم 
نفرتی هستم لطیف 
و خورشیدی تاریک 
شبی هستم سفید و تابان 
گناه هستم و در نماز عشق کشته می شوم 
مگر روح پرندەی افسانه و ... دیار خواب نیست؟ 
مگر من درونم آسمانی محال و سرزمین آزار و
 چشمم بال پریدن پنهان در شب نیست؟ 
از همینجا زبانی را می رویانم 
یک و صد تای نو را ببرد  
درین مزرعەی رویا و فرهنگ کال 
سنگ بدود و پرواز کند 
در چشمم ماه بخوابد 
در سرم باران رنگین کمان ببارد 
در اتاقم بچگی ام از سروکول اکنونم بالا برود 
مگر روح پرندەی افسانه و... خواب نیست؟ 
مگر تو روح من نیستی؟

ترجمه شعر زیبای " دووکەڵی گوڵگرتوو" از "شێرکۆ بێکەس"


پ.ن. کاکول: یکی از روستاهای کردستان عراق که به دست بعثیان ویران شد.

۲ نظر:

sara گفت...

خۆت ته‌رجۆمه‌ت کرده‌تۆ؟؟؟؟

بیان مولایی گفت...

قه يناكه؟!
:D