سرم گیج می رود
بر لبهی سکوت نشستهام ، توان پایین آمدن هم ندارم
می ترسم
می ترسم
کسی صدایم می کند
به سوی صدا برمی گردم
باد صدا را با خود می برد
و باز سکوت می ماند
و من ، تنها
با صدایی که نمیدانم از کدامین سوی آمد
و دلم را با خود برد
و باد صدا را
و صدا مرا، دلم را
و من اکنون چه بی دل اینجا نشستهام
بر لبهی سکوت
بی دل، بی صدا
صدایی که در گوشم هست و نیست
سرم گیج می رود
همین حالاست که بیفتم.........
بر لبهی سکوت نشستهام ، توان پایین آمدن هم ندارم
می ترسم
می ترسم
کسی صدایم می کند
به سوی صدا برمی گردم
باد صدا را با خود می برد
و باز سکوت می ماند
و من ، تنها
با صدایی که نمیدانم از کدامین سوی آمد
و دلم را با خود برد
و باد صدا را
و صدا مرا، دلم را
و من اکنون چه بی دل اینجا نشستهام
بر لبهی سکوت
بی دل، بی صدا
صدایی که در گوشم هست و نیست
سرم گیج می رود
همین حالاست که بیفتم.........
دلنوشته
۴ نظر:
با سلام
تنها راه غلبه بر ترس روبرو شدن با آن است.
قشنگ و زیبا بود
یا حق
چرا؟؟؟؟:(
ببخشیدا خاله جان فخط لفطا اکه خواستید بیوفتید
صاااااااااف بیوفتید اینجا
( بخل جوجوهه )
جوجو خوب فکراتو کردی؟ چشمک!
ارسال یک نظر