با سلامچون خوشحالی، خیلی خوبهاما نمیدانم از چه میترسیجون ترس در قاموس دلنوشته، معنا ندارد.یا حق
سلام خیلی خوشحالم کردین با حضورتون. ممنونم!باعث خوشحالی و افتخاره که ردپای بچگی رو لینک کنید. خیلی هم ممنون میشم ازتون! :)
من میدونم برا چیطبیعی خاله(سووووووووووت)
می خواهم ترانه ام را فریاد بزنم اما ترس و تردید لبانم را به هم دوخته اند،دلم اما شجاعانه ترانه را زمزمه میکند، بارها و بارها....
خاله ی نازم خیلی شعرهاو متن هیت دلنشین مخصوصا برای من چون عطر و بوی خاطراتم رو داره.
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند به جز مداد سفيد همه مي گفتند :{تو به هيچ دردي نمي خوري} يک شب که مداد رنگي ها توي سياهي کاغذ گم شده بودند مداد سفيد تا صبح کار کرد ماه کشيد مهتاب کشيد و آنقدر ستاره کشيد که کوچک و کوچک و کوچک تر شد صبح توي جعبه ي مداد رنگي جاي خالي او ، با هيچ رنگي پر نشد
ارسال یک نظر
۶ نظر:
با سلام
چون خوشحالی، خیلی خوبه
اما نمیدانم از چه میترسی
جون ترس در قاموس دلنوشته، معنا ندارد.
یا حق
سلام خیلی خوشحالم کردین با حضورتون. ممنونم!
باعث خوشحالی و افتخاره که ردپای بچگی رو لینک کنید. خیلی هم ممنون میشم ازتون! :)
من میدونم برا چی
طبیعی خاله(سووووووووووت)
می خواهم ترانه ام را فریاد بزنم اما ترس و تردید لبانم را به هم دوخته اند،دلم اما شجاعانه ترانه را زمزمه میکند، بارها و بارها....
خاله ی نازم خیلی شعرهاو متن هیت دلنشین مخصوصا برای من چون عطر و بوی خاطراتم رو داره.
همه ي مداد رنگي ها مشغول بودند
به جز مداد سفيد
همه مي گفتند :{تو به هيچ دردي نمي خوري}
يک شب که مداد رنگي ها
توي سياهي کاغذ گم شده بودند
مداد سفيد تا صبح کار کرد
ماه کشيد
مهتاب کشيد
و آنقدر ستاره کشيد که کوچک و کوچک و کوچک تر شد
صبح توي جعبه ي مداد رنگي
جاي خالي او ، با هيچ رنگي پر نشد
ارسال یک نظر