۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

رحمت الهی


دیروز حسابی داشت بارون میومد. از پنجره بیرون رو نگاه میکردم، بارون خیالم رو خیس کرد، هوس کردم برم کمی زیر بارون قدم بزنم، بارونیم رو پوشیدم و زدم بیرون. به مردم نگاهی کردم ، چه‌قدر این مردم به نظرم عجیب اومدن . چرا همه از بارون فرار میکردن؟ غیر از اینه که میگن بارون رحمت الهیه؟ اما خوب که نگاه کردم دیدم بعضیها زیر یه‌ سایه‌بونهایی ایستاده‌ن و دارن به بارون نگاه میکنن و بعضیها هم مثل من با اشتیاق زیر بارون قدم میزنن و ازین رحمت الهی لذت میبرن.

توی زندگی هم همینه بعضیها اتفاقات زندگی رو بی تفاوت نگاه میکنن ، بعضیها با نگرانی اما هر دو دسته منتظر تموم شدنش هستن، بعضیها هم ازش فرار میکنن و بعضیها با دل جون و دل و باعشق به استقبالش میرن و پابه پاش راه میفتن تا تموم میشه و به آخر میرسه. و چه‌قدر زیباست که کسی باهات همراه بشه و باعشق همپات بیاد تا بارون تموم میشه .و این یعنی زندگی .....

حیف نیست زندگی رو باعشق راهی نکنیم؟

دلنوشته

۱ نظر:

Unknown گفت...

چه‌قدر زیباست که کسی باهات همراه بشه

چه زيبا و قشنگ نوشتي، چه با صفا نوشتي
هميشه ادامه بده.

يا حق