۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

بیشتر از این ..


من بیشتر از این چیزی ندارم .........

یک پیک غم سفید و چند تکه شعر و به اندازه‌ی غروب غربت ، دلتنگی ....

با سر کشیدن اولین پیک غم، خیالم را در دست بادی سرگردان رها میکنم و او هم مرا میبرد و میبرد تا دیار مهربان و امیدوار خداوند....

تکه‌ای سیب و تکه‌ای شعر و تکه‌ای خیال ، جرعه‌ای باده‌ و جرعه‌ای اشک و جرعه‌ای آه ....


بیشتراز این من چیزی ندارم............

دلنوشته

۲ نظر:

Unknown گفت...

چرا اينهمه غم و ناراحتي
چرا اينهمه نااميدي و غصه

من باور دارم ...
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.

من باور دارم ...
که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

يا حق

ناشناس گفت...

در غروب غربت زماني كه تكه هاي شعرت را در سينه سفيد كاغذي مي چكاني؛ نسيم سرگردان تو را در آغوش خود تا ديار مهرباني و اميد خداوندگار مي برد. جايي كه طلوع زيباي آشنايي هاست.
پس اين تكه هاي سيب و شعر و خيال غنيمت شادماني تو باد كه گنجينه اي بس ارزشمند اند.