۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

برای دلم


بلد نیستم بخوانمت گویا

پس حقم همین است که بی تو باشم

چه می خواهی از من؟

به هر سازت رقصیده‌ام گاه و بیگاه

کمی با من باش

آنقدر تنهایم مگذار

روزی بی تو در این تنهایی ها خواهم مرد

بی تویی را تاب نمی آورم ، خوب می دانی

صدایم کن

مرا در آغوش بگیر و آرامم کن

ببین دستانم چه سردند

بغضم را حس کن

چشمان نمناکم را ببین

بی رحمی را از کی آموخته‌ای؟

دیوانه‌ی من!

دلکم!

تنهایم مگذار خدا را

دلنوشته

۳ نظر:

مهران گفت...

Salam Khala Bayan Zor Jwannnna
Zor Weblogakat Khoooooshhhhha
Bwa Bekhabari !!!!!!!

ناشناس گفت...

سلام خاله چه آهنگه وبلاگت بهت میهاد:D

Unknown گفت...

با سلام

روزی بی تو در این تنهایی ها خواهم مرد

یا حق