۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

بهترین هدیه


در هزارو یک شب خانه‌ی سپید قلبم ، آمدی و یاس کاشتی. عطر گل یاس هر روز و هر شب در فضای خانه می پیچد و دل را سرشار از لبخند می کند.
به پیش ترها که می نگرم، ردپای دلتنگی را می بینم که با نزدیک شدن به این خانه کمتر و کمرنگ تر شده‌اند. کمی بهتر که نگاه می کنم، تو را می بینم که پا به پای دلتنگی هایم آمده‌ای، دست دلم را گرفتی و با صبر و حوصله عطش آشنایی هایم را فرو نشاندی و با شور و شوق آشتی ام دادی.
ای دور! ای نزدیک! ای سایه‌ی هوشیار سپید! به پاس اینهمه راهی که با من آمده‌ای ، تنها می توانم از خدا برایت مهر بخواهم ، امید و آرامش بخواهم. از او میخواهم که روح سفید و سرشار بلندت را تا همیشه از آشفتگی دور بدارد .
یا نه ، بگذار بهترین آرزو را برایت بکنم از خدا می خواهم به پاس تمام همدلی هایت هدیه‌ی ارزنده‌تری به تو بدهد، از او می خواهم کسی را با تو همدل کند مانند خودت. این می تواند بهترین هدیه باشد.همانگونه که تو برای من بهترین هدیه بوده‌ای.
دلنوشته

۶ نظر:

pare parvaz گفت...

گفتم كه نكن اي گل با ساز دلم بازي

گفتش كه دلت بردم ديگر به چه مي نازي؟
گفتم كه به هر سازت رقص دگري گردم
گفتش تو به اينگونه ، از خويش بتي سازي
گفتم كه زاحوالم آيا خبري داري؟
گفتش غزلت خواندم ، هي قافيه مي بازي
گفتم كه بخوان شعري در وصف دو چشمانم
گفتش كه به وصف تو ، چه شعر وچه آوازي
گفتم به چه نحوي تو فرهاد شدي اي گل؟
گفتش كه چه مي دانم تو ساحر پر رازي
گفتم كه توصيادي ، اين لحظه شكارم كن
گفتش كه نشستم تا ، تو تور بيندازي

Unknown گفت...

با سلام
بسيار زيبا و با معنا بود. مثل هميشه
اميدوارم حالا كه مستقر شدي، ديگر منتظر كتابت باشم.

يا حق

مهسا گفت...

خوش به حالش:x

ناشناس گفت...

مثل ِ
یاس ِ امین‌الدوله‌یِ
لبِ حوض ِ فیروزه‌ی ِ
حیاطِ همسایه
توی ِ خنکای ِ صبح ِ تابستان،
آرامم می‌کند هوایت

زمین جاذبه‌اش را به تو سپرده
و سیب‌ها همه توی دست‌های تو می‌افتند

دُردانه‌ام!
لانه که میکنم لابلای انگشت‌هات
زمین از حرکت می‌ماند
و پرنده‌ها روی شاخه درخت‌ها آرام می‌نشینند به تماشا
و ماهی‌ها لب ساحل صف می‌کشند
و خدا انگشت بر لب می‌گذارد : هـــیـــســــــــــــــ
و باد آرام آرام کنار می‌رود
و عشق آرام آرام ...
××××××××××××××××برگرفته از سایت این روزها ××××××××××××
سلامی برسم رفاقت و معرفت

[گل][گل]
http://gole_roze_sefid.persianblog.ir/

گزیزه گفت...

اینو برای کی نوشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بیان مولایی گفت...

مگه نمی دونی؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! D: