مثل یه پرنده از حصار بیزارم و فراری .نه دوست دارم در حصار کسی باشم و نه دوست دارم برای کسی حصار بسازم.می خوام تا می تونم پرواز کنم و به همه جا سر بزنم. اصلا دلم می خواد مثل ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، برم و برم تا دوست های بیشتری پیدا کنم و دشمن های خودم رو بشناسم و باهاشون بجنگم و شکستشون بدم. می خوام خودم تجربه کنم . یا بهتر بگم می خوام خودم رو بشناسم ، آره هنوز خیلی مونده تا مثل ماهی سیاه کوچولو بشم، من اول باید خودمو بشناسم،بعد دوست و دشمنامو......
وقتم خیلی کمه ، میدونم، پس باید جدی تر دست به کار بشم. تو هم کمکم می کنی دوست خوب همیشگی من ، خدای من؟
دلنوشته
۱ نظر:
سلام
خیلی زیبا و قشنگ بود.
منتظر نوشته های قشنگ دیگه ات هستم
یا حق
ارسال یک نظر