۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

تنها تو

تو تبلور گل و حقیقت و نوری ، صبور و آرام در کنار دلم نشسته‌ای ، بی حرف و حدیثی اضافه. توگویی فرشته‌ای از سوی خدایی برای من.
چه خودخواهانه می گویم من. اما حسم همین است، حرف دلم و من حرفی جز حرف دل ندارم که بگویم .
پس از دل می گویمت فرشته‌ی من!
دوستت دارم! خودت را، صبوری ات را ، دل دلت را ، بودنت را، حتی نبودنت را.
دوستت دارم چرا که سزاوار دوست داشتنی.
از تو که می خواهم بگویم همه‌چیز از حرکت باز می ایستد و تنها سکوت می ماند و خیال. دفترم را می بندم و به کناری می نهم. تنها چیزی که می ماند تویی. .... سرشار و ساده و روشن، آرام و ژرف و فروتن .
تنها تو
و همین برای من بس است.


دلنوشته

۲ نظر:

جوجوهه گفت...

خوشبحال اونکه تو اینخده دوستش داری
خوشبحال من که اینهمه دوست دارم

Unknown گفت...

با سلام

زیبا و متین بود
موفق باشی

یا حق