۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

سلام



سلام دلم


حالت خوبه؟


چرا اینجوری نگام میکنی؟ آره میدونم سوالم بی مورد بود. میدونم خوبی اما هنوز گرفته‌ای. میدونم هنوز گیجی. اما ... قرار شده قوی باشی. قول دادی ، مگه نه؟ پس یه کم آروم باش. به خاطر دلت به خاطر کسی که بهش قول داده‌ بودی که قوی باشی و همیشه لبخند بزنی. میدونم که برات سخته. میدونم توقع خیلی زیادیه که تو اوج این غم بیرحم و لعنتی مجبورت کنم که بخندی و خم به ابرو نیاری. اما تو سخت تر از اینهاش رو هم تاب آوردی. یادت رفته؟ هنوز خیلی ازش نگذشته، هنوز جای زخمش هست هنوز از زخمی که فروردین به دلت خورد داره خون میچکه اما تو که غم به اون بزرگی رو تاب آوردی ، حالا چرا اینقدر بیتابی میکنی؟ توروخدا یه کم آروم باش. به خدا توکل کن. دعا کن . دعا کن که همه‌ش یه سوءتفاهم زشت و پلشت باشه. خواهش میکنم دیگه اینقدر ضجه نزن تا منم اینقدر بغض نکنم. چشمام داره میسوزه اینقدر به گریه‌م انداختی. بسته دیگه. خسته نشدی؟


باز چیه؟

آره راس میگی ، من که جای تو نیستم ، شاید اگه یکی دیگه جای تو بود بدتر از اینی بود که تو الان هستی، میدونم ، حق داری. ولی سعی کن. سعی کن که قویتر باشی . اینجوری بهتر میتونی فکر کنی و تصمیم بگیری. اینقدر یه گوشه کز نکن پاشو یه نفس عمیق بکش و رو کن به خدا و ازش بخواه که کمکت کنه. اگه نمیتونی به کسی چیزی بگی، به خدای مهربون که میتونی بگی. مگه نه؟ پس به خاطر همه‌ی دلهایی که دوستت دارن بازهم قوی باش تا منم کمی آروم بشم.......

دلنوشته

۱ نظر:

pare parvaz گفت...

بغض نکن بهار من بغض تو آبم مي کنه


گول اشکاي چشات خورد و خرابم مي کنه


بغض نکن که قلب من تو سينه پرپر مي زنه


آخه اون چشماي تو تموم دنياي منه


تو چشات که اشک مياد يه جورايي ديوونه مي شم


صد هزار آبادي هم باشه يک ويرونه مي شم


دست تو تو دستمه ديگه مهم نيست چي کمه


بغض نکن که بغض تو آتيش به جونم مي زنه


وقتي اشک تو چشماته دنيا توسرم خراب ميشه


دشت سر سبز نگاهت يک هو برام سراب ميشه


بغض تو مثل يک خنجر تيکه پارم مي کنه


بغض نکن غم چشمات داره بيچارم مي کنه


من مي خوام كه چشم تو زلال و آفتابي باشه


من باشم تو باشي و يک شب مهتابي باشه


هر چي توگفتي باشه


حتي اگه به قيمت سوختن و شکستن و عمري بی تابي باشه