خودت که میدانی... وقتی آدم خیلی دلش گرفته باشد از تماشای غروب لذت میبرد.
تا حالا چند تا گل بو کردی؟ چه حالی میده چشماتو ببندی و یه گل رو با تمام وجودت بو کنی جوریکه دیگه دلت نخواد نفس آغشته به بوی گل رو از توی ریههات بدی بیرون.
آخ که چهقدر دلم آرامش میخواد. آخ که چهقدر دلم برای اون سالهای دور تنگ شده ، اون وقتهایی که بزرگترین دغدغهم این بود که فردا که از خواب پا میشم آدم برفیم آب شده باشه.
دلم میخواد بنویسم و بنویسم و بنویسم .......
دلم میخواد همهی حرفهای دلمو بنویسم ، همین امشب ، اما اینقدر حرفهام زیادن که نمیتونم بهشون نظم بدم و درست و حسابی بیارمشون روی کاغذ.
امشب باز رفتم سراغ عشق قدیمی و دوست داشتنیم شازده کوچولو. وای که چهقدر همیشه دلم میخواست شازدهای باشم. هنوز هم دلم میخواد و همهی تلاشم هنوز همینه . باز امشب یه چیز تازه ازش یاد گرفتم : " اگر کسی گلی را دوست داشته باشد که تو کرورها و کرورها ستاره فقط یک دانه ازش هست واسه احساس خوشبختی همین قدر بس است که نگاهی به آن همه ستاره بیندازد و با خودش بگوید: «گل من یک جایی میان آن ستارههاست»"
شازده چهقدر حرفهات خوبه. چه خوبه شازدهای بودن.
چهقدر با همه خوب برخورد کردی ، همهشون برات عجیب بودن اما بهشون احترام گذاشتی.
منم از این رفتارت باز مثل همیشه درس می گیرم و با همهی گیج شدنهام باز هم به طرز فکرش احترام میذارم و چیزی نمیگم.
برای امشب دیگه بسته ، به اندازهی تمام عمرم ناگفتنی دارم که اگه بخوام بگم ......
دلنوشته
۱ نظر:
می گفت حرف دل تو بزن.
تپش دلت داره اینو میگه
اگه بری
انگاری شهر خالی میشه
بگو بهش اگه بری
یه جوری دل ِ من می گیره
مثل یه بلبل عاشق توی زندون تنهائی خود
می میره
بهش بگو
نگاهت خیلی حرفها داره
حرفتو بزن ،بگو که تو عاشقی
اگه نگی
اشکهای پنهونت می چکن
سرخی نگاه تو
قصه ی عشق تو رو آشکار می کنن
اینو باید بدونی
نغمه های دل رو باید بخونی
شعر دلت رو بنویس
ارسال یک نظر