چشمهایم را بستم
تا پنهان شدنت را نبینم
1 , 2, 3 ... 10
هزاران 10
و تو
هنوز نگفتی بیا
تا پنهان شدنت را نبینم
1 , 2, 3 ... 10
هزاران 10
و تو
هنوز نگفتی بیا
.................................
پشت سرت ایستادم
در سکوتی محض
و نگاهت میکردم
صبرت را
اشتیاقت را
تردید بیشتر از اشتیاقت را
منتظر بودم که شمارشت تمام شود و برگردی
میخواستم همینکه برگشتی بگویمت بیا
و تو غافلگیر شوی
و چشمانت برق بزند
............
چشمهایت را بستی
تا من پنهان شوم
تا من پنهان شوم
و شمردی
1 , 2, 3 ... 10
هزاران 10
هزاران 10
.......................
برگرد
برگرد
خواهش میکنم
من پنهان نشدهام
اینجا ایستادهام
درست پشت سرت
فقط کافیست چشمانت را باز کنی
فقط کافیست
فقط..........
کافی .......
دیگر کافیست
قسمت اولش رو یه دوست برام فرستاد و بقیهش رو هم دلم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر