۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

سلام


سلام ! سلامی به بزرگی تنهایی، سلامی به وسعت انتظار و به سبزی امید.

بذار خیلی روراست و خودمونی بگم ، خودم میدونم دلنوشته‌های من واژه‌های پریشانیست که از دور و نزدیک به سراغم می آیند و شاید تنها جایگاهشان همین وبلاگ پر تنهایی باشه.
میدونی؟ امروز خیلی آشفته‌م ، یه آشفتگی شیرین، غبارآلود نیستم ، غمگین هم نیستم ، یه حسی دارم که همیشه این حس رو دوست داشته‌م ، یه آشفتگی شیرینه پس اگه دلنوشته‌م آشفته‌ست ، دلیلش همینه.
دلم میخواد دلیل زندگی رو بهتر بفهمم ، با هر دلیلی هم گول نمیخورم ، یعنی نمیخوام گول بخورم اگرچه بعضی وقتها خودم بیرحمانه‌تر از بقیه خودم رو گول میزنم ، دلم رو گول میزنم ، اما شاید یه جورایی مجبورم که گول بخورم .........

اصلا گاهی فکر میکنم تمام چیزهایی که توی این بیست و نه سال یاد گرفته‌م به هیچ دردم نمیخوره ، چون هنوز بلد نیستم درست زندگی کنم ، بعد از اینهمه تجربه و یادگیری ، راستی ماها چه‌قدر سریع و بی تفاوت از کنار زندگی رد میشیم، زندگی همه‌ش به ما یاد میده اما ما چه بی تفاوت و مغروریم ، هیچوقت سعی نکردیم به حرفهای زندگی گوش کنیم ، که چه صبورانه بهمون درس میده ، بارها و بارها برامون تکرار میکنه ، اما ما آدمها چه زود درسمون رو فراموش میکنیم ، حتی اگه چند بار مردود هم شده باشیم ، اما زندگی باز همون درس رو به یه شیوه‌ دیگه برامون تکرار میکنه تا بلکه یاد بگیریم ، و ما همیشه به زندگی بد و بیراه میگیم ولی به قول سهراب بهتره که '' بد نگوییم به مهتاب ، اگر تب داریم''

حالا باز منم و این کلمات پریشان و مضطرب که به‌ سوی من هجوم آوردن و من با ذهن درگیرم پذیرای اونها میشم تا بلکه کمی از درسهای زندگی رو که یاد گرفته‌م ، البته اگه یاد گرفته‌ باشم ، با دلم در میون بذارم.

راستی ! یادت باشه...... بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.

یا حق!

دلنوشته

۱ نظر:

Unknown گفت...

با سلام مجدد
واژه ها همچنان شیرن و قشنگ است. اما چرا اینقدر آشفته هستی؟
مگر کسی نیست که بتواند این تنهائی را کم کند؟
چه کسی گفته که دلنوشته آشفته است. دلنوشته برآمده از دل پاک و بی آلایش است که از کنار هم چیدن واژه های قشنگ و خوب، زیبائی خود را به رخ می کشاند.
چرا کلمات پریشان و مضطرب،

موفق باشی
یا حق