۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

عاشقانه‌


عاشقانه‌هایت را بر آستانی نیاویز که دست باد به آن برسد.آنرا چنان در دلت نهان کن که هیچگاه از دستش ندهی، گمش نکنی. عاشقانه‌هایت چونان رازی در دلم میماند. چه سنگین است بار این راز که با کسی گفتن نتوانمش. منکه راز عاشقانه‌هایم را با تو گفته بودم تو که راز عاشقانه‌هایت را به من گفته بودی. باشد بیا با احتیاط عاشقانه‌هایمان را بر دل بیاویزیم چنان محکم اما که هیچ بادی تکانش ندهد . دلواپست هستم ، نگو چرا. دلواپست هستم چون یگانه‌ای ، چون عشق را میشناسی ، چون اهل دلی. بی آنکه خود بدانی.

امشب عاشقانه‌هایت را پنهان کردم چون بی پروا رهایش کردی و ترسیدم در میانه‌ی راه در این زمهریر یخ بزند.

سکوت کرده‌ام

از سکوتم نهراس، عاشقانه‌هایت راه گلویم را بسته‌اند نمیتوانم حرفی بزنم. سکوت میکنم تا عآشقانه‌هایت را ببلعم و نفسی برآرم. از سکوتم نهراس.

دلنوشته

۱ نظر:

Unknown گفت...

عاشقانه‌هایت را بر آستانی نیاویز که دست باد به آن برسد.آنرا چنان در دلت نهان کن که هیچگاه از دستش ندهی،

خیلی لطیف بود
یا حق