سالها پیش در چنین روزی چند نفر منتظر آمدنم بودند، شاد اما نگران. تا روزیکه آمدم ، تا روزیکه مادرم آن نازنین فرشته مرا به دنیا آورد. روزیکه خدا به من زندگی بخشید تا بلکه باری از دوش زمین بردارم. روزیکه خدا اشکهای مرا با مهر مادرم و عشق پدرم درآمیخت و دلهای مهربان خواهرانم را شاد کرد تا بلکه زمانی من نیز شادی بخش آنها باشم با بنا نهادن اندیشهای برتر و فراتر از خود.
جنبش نخستینم آغاز شد، بی آنکه خود بدانم. لیک باید واپسین دم را انتظار بکشم با دلی آکنده از عشق و امید و کولهباری پر. چرا که دلی که در سینهام می تپد یادگار عشقی بی پایان است.
از آمدنم خرسندم چرا که به هدفی والا می اندیشم ، اما اکنون دلم کمی غمگین است چرا که فرشتهام دگر پیشم نیست. غمگینم چون هنوز کامل نشدهام که بدانم او کجاست و چگونه میتوانم نبودنش در این روز را تاب بیاورم. غمگینم چون دلم برایش تنگ است. هر سال در چنین روزی صدایش و بودنش بهترین هدیهام بود.غمگینم چرا که امسال این هدیه را ندارم. غمگینم چرا که امسال برای اولین بار گوشهای از دلم زخم است.
اما باز خرسندم که تکههای دیگر دلم سالم هستند و مرهم زخم عمیق دل غمگینم ...
باز خرسندم که اگر مادر بهتر از برگ درختم نیست ، پدر استوار و مهربانم هست ، خواهران فرشته خویم هستند. خدا را سپاس می گویم که دلهای پاکی هستند که لحظه لحظه بودنشان تسلی بخش زخم کاری دلم است.
خدا را سپاس می گویم که چیزی به نام عشق در دلم رویانده که بودنش برایم خود زندگیست.
خدا را سپاس می گویم که هر لحظه مرا به هدف والایم نزدیک و نزدیکتر می سازد.
خدای مهربانم سپاس که مرا آفریدی . همیشه با من بمان . بی تو هیچم.
دلنوشته
۲ نظر:
پس من چی؟ منم هستم ):
الهی من قربون تو برم تو که میدونی چهقدر برام عزیزیییییییی ... همیشه گفتم بازم میگم : تو یه طرف .... ووریا امید سارا دانیال و سام هم یه طرف
ارسال یک نظر