۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

پژواک


صدایت می زنم

کوه بازمی گرداند صدایم را

پژواک صدا صدا صدا

در میان صداهای رفته

و بازآمده

پی نام تو میگردم
پرشور، سرگردان، بی تاب......

گم کرده‌ام نشانی ات را ؟!

یا که شاید دیگر ، برجای نمی گذاری نشانی از خود ؟

دیوانه‌ام آیا ؟

آری ، هستم

گفته‌ام بارها

و میدانم پژواک دیوانگی هایم روزی

سرگردان تر میکند مرا، تورا

شوقهایم را پاسخی

تاب بی دلی ات نیست مرا

مزه‌ی بهار می دهی بهار

باران، باران ، باران


دلنوشته

۱ نظر:

نيما گفت...

زيبا بود.